کسنویهلغتنامه دهخداکسنویه . [ ک ِ ن َ وی ی ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان یزد، جلگه و معتدل است و 997تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کیسانیلغتنامه دهخداکیسانی . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب است به کیسان که نام اجدادی است . (از الانساب سمعانی ).
کیسنهلغتنامه دهخداکیسنه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (اِ) ریسمان بر دوک پیچیده بود چون خایه . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 448). ریسمانی که بر دوک پیچیده باشد، و آن را دوکچی و فروهه و فرموک نیز خوانند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). ریسمانی را
کشنیلغتنامه دهخداکشنی . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) بیشه . جنگل . جای درختان بسیار انبوه . (برهان ) (ناظم الاطباء).
کسنیلغتنامه دهخداکسنی . [ ک ِ ] (اِ) صمغی است بدبوی که به عربی حلتیث گویند و معرب آن قسنی باشد و به این معنی باکاف فارسی هم آمده است [گسنی ] . (برهان ). انغوزه . حلتیث . (ناظم الاطباء).