اختروَشquasarواژههای مصوب فرهنگستانجِرم ستارهمانندی به درخشندگی یک کهکشان که عموماً در فاصلۀ بسیار زیادی از زمین قرار دارد و تصور میشود هستههای درخشان کهکشانهای فعال و دوردست باشد
قیسریلغتنامه دهخداقیسری . [ ق َ س َ ری ی ] (ع ص ، اِ) بزرگ . کلان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || نوعی از گوه گردان . (منتهی الارب ). نوعی از جُعَل . (از اقرب الموارد). || شتر کلان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شتر سالخورده . (منتهی الارب ). ج ، قیاسر، قیاسره . (منتهی الارب ) (
قیصریلغتنامه دهخداقیصری . [ ق َ / ق ِ ص َ ] (ص نسبی ) منسوب به قیصر. سلطنتی . پادشاهی . (فرهنگ فارسی معین ) : درخت ترنج از بر و برگ رنگین حکایت کند کله ٔ قیصری را. ناصرخسرو.عقل و دین و ملک و دولت با
قیصریلغتنامه دهخداقیصری . [ ق َص َ ] (اِخ ) داودبن محمودبن محمد قرمانی رویم نزیل مصر. عالم محقق و از اکابر عرفا و صوفیه ٔ اواسط قرن هشتم هجری است . او راست : 1 - شرح فصوص الحکم محیی الدین عربی . 2 - مطلع خصوص الکلم فی معانی فص
کسریلغتنامه دهخداکسری . [ ک َ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ کسیر به معنی شکسته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
underدیکشنری انگلیسی به فارسیزیر، کسر، در زیر، کمتر از، تحت تسلط، زیرین، مخفی در زیر، کسری دار، موجود درزیرسطح، تحت
تحتدیکشنری عربی به فارسیدرزير , پايين , مادون , زير , در زير , از زير , پايين تر از , روي خاک , کوچکتر , پست تر , زيرين , پاييني , پايين تر , تحتاني , تحت نفوذ , تحت فشار , تحت , پايين تراز , کمتر از , تحت تسلط , مخفي در زير , کسري دار , کسر
کسریلغتنامه دهخداکسری . [ ک َ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ کسیر به معنی شکسته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
کسریلغتنامه دهخداکسری . [ ک ِ / ک َری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به کسری ، یعنی خسروی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و مفتوح و مکسور بودن کاف به سبب نسبت به کِسری و کَسری است . (از اقرب الموارد). رجوع به کِسری و کَسری شود.
کسریلغتنامه دهخداکسری . [ ک ِ را ] (اِخ ) خسرو. نام انوشیروان عادل . (ناظم الاطباء) (برهان ). لقب نوشیروان . (آنندراج ) خسرو اول : جزای حسن عمل بین که روزگار هنوزخراب می نکند بارگاه کسری را. ظهیر فاریابی .رجوع به انوشیروان شود.
کسریلغتنامه دهخداکسری . [ ک ِ را / ک َ را ] (معرب ، اِ) خسرو را گویند. ج ، اکاسرة، کساسرة، اکاسر، کسور. (ناظم الاطباء). لقب هریک از پادشاهان عجم . (از برهان ) (از آنندراج ). لقب پادشاه فارس معرب خسرو یعنی پادشاه پادشاهان و صاحب شوکت بسیار و فراخ ملک . ج ، اکا
کسریلغتنامه دهخداکسری . [ ک َ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ کسیر به معنی شکسته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
کسریلغتنامه دهخداکسری . [ ک ِ / ک َری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به کسری ، یعنی خسروی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و مفتوح و مکسور بودن کاف به سبب نسبت به کِسری و کَسری است . (از اقرب الموارد). رجوع به کِسری و کَسری شود.
کسریلغتنامه دهخداکسری . [ ک ِ را ] (اِخ ) خسرو. نام انوشیروان عادل . (ناظم الاطباء) (برهان ). لقب نوشیروان . (آنندراج ) خسرو اول : جزای حسن عمل بین که روزگار هنوزخراب می نکند بارگاه کسری را. ظهیر فاریابی .رجوع به انوشیروان شود.
کسریلغتنامه دهخداکسری . [ ک ِ را / ک َ را ] (معرب ، اِ) خسرو را گویند. ج ، اکاسرة، کساسرة، اکاسر، کسور. (ناظم الاطباء). لقب هریک از پادشاهان عجم . (از برهان ) (از آنندراج ). لقب پادشاه فارس معرب خسرو یعنی پادشاه پادشاهان و صاحب شوکت بسیار و فراخ ملک . ج ، اکا