کرموندیلغتنامه دهخداکرموندی . [ ک ِ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، کرمو. سخت کرمو. (یادداشت مؤلف ). رجوع به کرمو شود.
کرمولغتنامه دهخداکرمو. [ ک ِ ] (ص نسبی ) (از: کرم + و، پسوند اتصاف و دارندگی ) کرموندی .کرم زده . دارای کرم . کرم خورده . که در آن کرم باشد. که در وی کرم افتاده بود. مُدَوَّد. (یادداشت مؤلف ). || حسود. رشگن . رشگین . (یادداشت مؤلف ).