کرختلغتنامه دهخداکرخت . [ ک َ رَ / ک َ رِ / ک ِ رِ ] (ص ) کرخ . بی خبرشده و بی حس و بی شعور گردیده اعم از انسان و اعضای انسان . (برهان ) (آنندراج ). سِر. خدر. بی هوش . (ناظم الاطباء) : سرما دست و پایم
کرخت شدنلغتنامه دهخداکرخت شدن . [ ک َ رَ / ک َ رِ / ک ِ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سِرشدن . بی حس شدن عضوی . خدر شدن . باطل شدن حس لمس اندامی زنده خواه به علاج و خواه بخودی خود به خواب رفتن .کرخ شدن . ضعیف شدن حس . بی حس گردیدن عضوی