کدیةلغتنامه دهخداکدیة. [ ک ُدْ ی َ ] (ع اِ) سختی روزگار. || زمین درشت تابان سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، کُدی ً. یقال : ضب کدیة و ضباب کدیة؛ سُمی به لِوَلعه بحفر
دریوزلغتنامه دهخدادریوز. [ دَرْ ] (اِ) به معنی دریوزه است که کدیه و گدائی باشد. (برهان ). به معنی رفتن به درها، و در اصل جستجوی در بوده زیرا که یوز به معنی جوینده وجستجو کننده و
کدیلغتنامه دهخداکدی . [ ک ُ دا ] (ع اِ) ج ِ کُدیَه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به کدیة شود.
تکففلغتنامه دهخداتکفف . [ ت َ ک َف ْ ف ُ ] (ع مص ) کف پیش مردمان داشتن در کدیه . (تاج المصادر بیهقی ). کف کف طعام خواستن . (زوزنی ). دست پیش کسی داشتن بخواهش . (منتهی الارب ) (آ
دریوزهلغتنامه دهخدادریوزه . [ دَرْ زَ / زِ ] (اِ) به معنی دریوز است که کدیه و گدائی باشد. (برهان ). آویختن از درها برای سؤال یعنی گدائی ، و دریوز و دریوزه به معنی جستجو کردن از د
چلسهلغتنامه دهخداچلسه . [ چ َ س َ ] (ص )خُرد. (صحاح الفرس ). کوچک . مقابل بزرگ : بنشست و یکی کاغذک چلسه برون کردحاصل شده از کدیه به جو جو نه به مثقال .انوری (از صحاح الفرس ).
حق دوستلغتنامه دهخداحق دوست . [ ح َ ] (ص مرکب ) دوستدار حق . || (اِ مرکب ) آوازیست که قلندران به شب بر در خانه ها برآورند طلب را یعنی سؤال و کدیه را. و حاء حق را نهایت مدّ دهند. و
دریوزه گریلغتنامه دهخدادریوزه گری . [ دَرْ زَ / زِ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل دریوزه گر. سؤال . گدائی . کدیه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
دق زدنلغتنامه دهخدادق زدن . [ دَ زَ دَ] (مص مرکب ) خواستن و گدائی کردن . (برهان ). کدیه و خواهانی کردن . چیز خواستن از درها به دق الباب . و رجوع به دَق شود. || سرزنش کردن : سیئاتم
دق کردنلغتنامه دهخدادق کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از درها چیز خواستن به دق الباب . کدیه کردن . (آنندراج ). تکدی . دریوزه کردن : اگر چه حاجت دق نیست انوری را لیک به درگه تو کند
کداةلغتنامه دهخداکداة. [ ک َ ] (ع اِ) طعام و شراب فراهم آورده ٔ انبار ساخته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنچه از طعام و شراب جمع شود. (از اقرب الموارد). الکُدْیَة.
گداییلغتنامه دهخداگدایی . [ گ َ / گ ِ ] (حامص ) عمل گدا. کار گدا. دریوزه . (آنندراج ). ساسانیة. (دهار). کدیه . گدیه . بینوایی . تنگدستی . افلاس . درویشی . سؤال بکف . شحاذت . مسک
نامی کاشانیلغتنامه دهخدانامی کاشانی . [ ی ِ ] (اِخ ) (سید...) مهدی طباطبائی قصاب کاشانی .وی از شاعران قرن سیزدهم است و به روایت گنج شایگان : «چون سخت رند و قلاش است و میخواهد به اسم صل
چکسهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کاغذی که عطار در آن مشک و عنبر یا داروی دیگر میپیچد.۲. کاغذ درهمپیچیده و مچالهشده: ◻︎ بنشست و یکی کاغذکی چکسه برون کرد / حاصل شده از کدیه به جوجو نه به م
ساسانلغتنامه دهخداساسان . (ص ، اِ) گدا و گدائی کننده . (برهان ). گدا. (دهار) (جهانگیری و شرفنامه ٔ منیری از اجمال حسینی ). گدا و فقیر. (غیاث از کشف اللغات ). گدا و فقیر و درویش .
سوالفرهنگ مترادف و متضاد۱. استفهام، استفسار، پرسش ≠ پاسخ، جواب ۲. درخواست، تقاضا ۳. مساله ۴. تکدی، دریوزگی، کدیه، گدایی ۵. طلب