ژاژلغتنامه دهخداژاژ. (اِ) گیاهی بود که آن را کنگر گویند و تره ٔ دوغ کنند. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). گیاهی باشد که اندر تره ٔ دوغ کنند. (لغت نامه ٔ اسدی ). گیاهی است که تره
ژاژواژهنامه آزادهمان نسخ، همارز واگذاردن و تاراندن و کنارزدن. میتوانیم برابر منسوخ و دربرابر ناسخ هم بگذاریمش. پس ناسخ و منسوخ را دیگر ژاژا و ژاژ گوییم. کلام بیهوده
ژاژفرهنگ انتشارات معین(اِ.) 1 - گیاهی است بی مزه ، خاردار و خودرو که در صحراها می روید، شتر آن را می جود ولی نمی تواند فرو ببرد. 2 - کنایه از: سخن بیهوده .
ژاژفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (زیستشناسی) گیاهی بیمزه، خاردار، و خودرو شبیه درمنه که در صحراها میروید. شتر آن را از زمین میکند و میجود اما نمیتواند نرم کند و فرو ببرد. جز سوختن مصرف
ژاژ خائیدنلغتنامه دهخداژاژ خائیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) ژاژخائی کردن . علک خائیدن . برغست خائیدن . بیهوده و لغو گفتن . جفنگ گفتن . حرف مفت زدن . سخنان بی مزه گفتن . هرزه درائیدن . لک در
ژاژ درائیدنلغتنامه دهخداژاژ درائیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) بیهوده گفتن . ژاژ خائیدن . رجوع به ژاژ خائیدن شود : کسی که ژاژ دراید به درگهی نشودکه چربگویان آنجا شوند کندزبان . فرخی .چرا
ژاژ گفتنلغتنامه دهخداژاژ گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بیهوده و هزل گفتن . رجوع به ژاژ خائیدن شود : همه گوینده ٔ فسق و فجوریم ز هزل و ژاژ گفتن ابکمی کو.سنائی .
ژاژ لائیدنلغتنامه دهخداژاژ لائیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) بیهوده و یاوه گفتن . ژاژ خائیدن : آن خبیث از شیخ می لائید ژاژکژنگر باشد همیشه عقل کاژ.مولوی .
ژاژکلغتنامه دهخداژاژک . [ ژُ ] (اِ) در بعض لغت نامه ها آن را به لوبیا ترجمه کرده اند. (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی ). و بیت زیرین در ذیل کلمه ٔ کوم در فرهنگ اسدی آمده است و معنی کلم
ژاژدرایلغتنامه دهخداژاژدرای . [ دَ ] (نف مرکب ) بیهوده گو. یاوه گوی . ژاژخای : کسی که گوید من چون توام بفضل و هنرسبک خرد بود و یاوه گوی و ژاژدرای .فرخی .
ژاژخالغتنامه دهخداژاژخا. (اِخ ) ژاژخای . لقب طَیّان شاعر. رجوع به طیّان شود : صبح حَسّان مصطفائی کوتا ثناهای غم زدا آردزانکه مقبول مصطفی نشودآنچه طیان ژاژخا آرد.انوری .