چونه خانلولغتنامه دهخداچونه خانلو. [ ن ِ ] (اِخ )دهی است از دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل .136 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. محصولاتش غلات و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
گونه گونهلغتنامه دهخداگونه گونه . [ن َ / ن ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) رنگارنگ . (انجمن آرای ناصری ذیل ماده ٔ گون ). گوناگون . لونالون . ملون به الوان . از هر لون . از هر رنگ . رنگهای مختلف : ز هر گونه گونه
گونهلغتنامه دهخداگونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عارض و رخساره که به عربی خد گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). مجازاً رخسار و چهره را گویند. (انجمن آرا). هریک از برجستگی دو جانب روی آدمی . (یادداشت مؤلف ). دو طرف صو
پوژینهلغتنامه دهخداپوژینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) میمون . (شعوری ج 1 ص 270). قرد. کپی . رجوع به بوزینه و رجوع به پوزینه شود.
پونهلغتنامه دهخداپونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) پودنه . پودینه . فودنج . غاغ . حبق . سنبهاری . (برهان ). جلنجوجه . (برهان ). جلنجویه . سعترالفرس . نعناع . نمام . حبق التمساح . نعنعالماء. فوتنج نهری . حبق الماء. غلیجن . رافونه . غاغه . راقونه . (برهان ).فوتنج . پود
چونهلغتنامه دهخداچونه . [ ن َه ْ ] (هندی ، اِ) آهک باشد. (فرهنگ سروری ). مأخوذ از هندی ، آهک زنده . (ناظم الاطباء) : سرخی رویش ز سرخه منکرش چونه و فوفل شده رنگ آورش . خسرو (از فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی ).ودر نسخه ٔ حسین وفائی به معن
چونهلغتنامه دهخداچونه . [ ن ِ ] (اِ) (در تداول عامه ) مخفف چانه است . چانه . زنخ . (فرهنگ لغات عامیانه ، تألیف سیدمحمدعلی جمال زاده ).
چونهلغتنامه دهخداچونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) گنده ومقداری از خمیر آرد که جهت پختن یک قرص نان آماده شده باشد. (ناظم الاطباء). خمیری که برای پختن نان گلوله شده باشد. (فرهنگ نظام ). واحدی برای خمیر آرد گندم یا جو بدان مقدار که یک قرص نان سازد. (از فرهنگ فارسی معین
چونهفرهنگ فارسی معین(نِ) (اِ.) 1 - واحدی برای خمیر آرد گندم یا جو بدان مقدار که یک قرص نان سازد. 2 - گلوله از هر نوع خمیر.
چونهلغتنامه دهخداچونه . [ ن َه ْ ] (هندی ، اِ) آهک باشد. (فرهنگ سروری ). مأخوذ از هندی ، آهک زنده . (ناظم الاطباء) : سرخی رویش ز سرخه منکرش چونه و فوفل شده رنگ آورش . خسرو (از فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی ).ودر نسخه ٔ حسین وفائی به معن
چونهلغتنامه دهخداچونه . [ ن ِ ] (اِ) (در تداول عامه ) مخفف چانه است . چانه . زنخ . (فرهنگ لغات عامیانه ، تألیف سیدمحمدعلی جمال زاده ).
چونهلغتنامه دهخداچونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) گنده ومقداری از خمیر آرد که جهت پختن یک قرص نان آماده شده باشد. (ناظم الاطباء). خمیری که برای پختن نان گلوله شده باشد. (فرهنگ نظام ). واحدی برای خمیر آرد گندم یا جو بدان مقدار که یک قرص نان سازد. (از فرهنگ فارسی معین
دینارچونهلغتنامه دهخدادینارچونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) ظاهراً همان گیاه زوفا از تیره ٔ نعناعیان است که بحالت خودرو در نواحی جنوبی اروپا و آسیای صغیر و روسیه و ایران میروید. جسمی . حسل . ثغام . ثمره اش را زوفا خوانند. (نزهةالقلوب ). رجوع به زوفا شود.