چلوصاف کنلغتنامه دهخداچلوصاف کن . [ چ ِ / چ ُ ل َ / لُو ک ُ ] (اِ مرکب ) چلو صافی . ظرفی از مس یا چوب که سوراخهای ریز داردو چلو جوشیده ٔ در آب را در آن ریخته آبش را بگیرند.سله . پالاوَن . صافی . آبکش . و رجوع به چلوصافی شود.
گلوشولغتنامه دهخداگلوشو. [ گْل ُ / گ ِ ل ُ ش ُ ] (اِخ ) گلاوشاو. شهری است در آلمان (ساکس ) که 35000تن سکنه دارد. دارای صنایع بافندگی و ماشینی است .
لوشولغتنامه دهخدالوشو. (اِخ ) دهی از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس ، واقع در 160هزارگزی شمال طبس . جلگه و گرمسیر. دارای 30 تن سکنه . آب آن ازقنات . محصول آنجا غلات و انقوزه . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ
چلوصافیلغتنامه دهخداچلوصافی . [ چ ِ / چ ُ ل َ / لُو ] (اِ مرکب ) ظرف مخصوص صاف کردن آب چلو. آبکش .پالاوَن . سماق پالا. سماق پالان . چلوصاف کن . صافی . سله . و رجوع به چلوصاف کن شود.
لصافلغتنامه دهخدالصاف . [ ل َ ] (اِخ ) کوهی است یا موضعی است بنی تمیم را. (منتهی الارب ). یاقوت گوید: آبی است در دوّ، از آن بنی تمیم . (از معجم البلدان ).
لصافلغتنامه دهخدالصاف . [ ل َ ف ِ ] (اِخ ) ابوعبید سکونی گوید: آبی است نزدیک شرج و ناظرة و آن از آبهای ایاد قدیم است . (از معجم البلدان ).
چلوصافیلغتنامه دهخداچلوصافی . [ چ ِ / چ ُ ل َ / لُو ] (اِ مرکب ) ظرف مخصوص صاف کردن آب چلو. آبکش .پالاوَن . سماق پالا. سماق پالان . چلوصاف کن . صافی . سله . و رجوع به چلوصاف کن شود.