چله نشینلغتنامه دهخداچله نشین . [ چ ِل ْ ل َ / ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) چلّه نشیننده . کسی که در چله خانه می نشیند و روزه داشته ریاضت می کشد. (ناظم الاطباء). آن کس که چهل روز به ریاضت و عبادت نشیند. مرتاضی که چهل روز ترک حیوانی کند. معتکف چله . آنکه در گوشه ٔ خلوت به
لایی بارload dividerواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای برای مهار حرکتهای طولی ناخواستۀ بار در واگنهای بسته
له لهلغتنامه دهخداله له . [ ل َه ْ ل َه ْ ] (اِ صوت ) آواز نفس پیاپی سگ با بیرون کردن زبان گاه تشنگی . رجوع به له له زدن شود.
چله داشتنلغتنامه دهخداچله داشتن . [ چ ِل ْ ل َ / ل ِ / چ ِ ل َ / ل ِ ت َ ] (مص مرکب ) آداب چله نشینی را معمول داشتن . معتکف چله خانه بودن . به عبادت و ریاضت مخصوص چله مشغول بودن . چله نشینی کردن و
چله داری کردنلغتنامه دهخداچله داری کردن . [ چ ِل ْل َ / ل ِ چ ِ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مراسم عزای چهلم مرگ کسی را به پاداشتن . در روز چهلم مرگ کسی مراسم خاص عزاداری را به جای آوردن . چله گرفتن . چله داشتن . || مراسم چله نشین صو
نشینلغتنامه دهخدانشین . [ ن ِ ] (نف ) اسم فاعل مرخم است از نشستن . نشیننده . آن که می نشیند. || نشیننده و نشسته و همیشه بطور ترکیب استعمال می گردد. (ناظم الاطباء). به صورت پساوند به دنبال اسم آید، بدین شرح : 1 - به معنی نشیننده در کلمات : اجاره نشین . اعتکاف
چلهلغتنامه دهخداچله . [ چ ِل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) ریسمانی باشد که از پهنای کار جولاهگان زیاد آید و آن را ببافند و به انگشت پیچیده در جایی گذارند. (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). تار جولایان که در مقابل پود است . (از لغت محلی شوشترنسخه ٔ خطی ). چند رشته نخ
چلهلغتنامه دهخداچله . [ چ ُل ْ ل َ ] (اِ) به معنی آلت تناسل است که چر و چل و چورک و چول نیز گویند : برافشاندم خدوآلود چله در شکاف اوچو پستان مادر اندر کام بچه ی خرد در چله .عسجدی (از فرهنگ اسدی ).
چلهلغتنامه دهخداچله . [ چ ِل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) چهل روز باشد که زن بنشیند از بعد زادن تا بدانگه که پاک شود، بدان چهل روز به گرمابه نشود و نماز نکند. گویند به چله در است . (فرهنگ اسدی ). چهل روز ایام نفاس زن پس از زائیدن . (ناظم الاطباء) :</s
چلهلغتنامه دهخداچله . [ چ ِ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 21 هزارگزی جنوب باختری کرمانشاه و 2 هزارگزی قیماس واقع است . دشت و سردسیر است و 285 تن
چلهلغتنامه دهخداچله . [ چ ِل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 54 هزارگزی باختر الیگودرز و انتهای راه مالرو سراوند واقع است . کوهستانی و معتدل است و 116 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات .
دوچلهلغتنامه دهخدادوچله . [ دُ چ َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) سقفی که از دوطرف سرازیر باشد. (ناظم الاطباء).
چنچلهلغتنامه دهخداچنچله . [ چ َ چ َ ل ِ ] (اِ) باد پیچ و چنبلول . (ناظم الاطباء). ریسمانی دولا که از شاخ درخت و جاهای بلند آویزان کنند و در آن نشسته آیند و روند نمایند. (از ناظم الاطباء). چنچولی . باد. تاب . رجوع به چنچولی شود.
چلچلهلغتنامه دهخداچلچله . [ چ ِ چ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) لاک پشت و سنگ پشت را گویند. (برهان ). لاک پشت . (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). لاک پشت و سنگ پشت . (ناظم الاطباء) : چلچله بنشست و صوفی ره نیافت چلچله صد
چلهلغتنامه دهخداچله . [ چ ِل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ) ریسمانی باشد که از پهنای کار جولاهگان زیاد آید و آن را ببافند و به انگشت پیچیده در جایی گذارند. (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). تار جولایان که در مقابل پود است . (از لغت محلی شوشترنسخه ٔ خطی ). چند رشته نخ
چلهلغتنامه دهخداچله . [ چ ُل ْ ل َ ] (اِ) به معنی آلت تناسل است که چر و چل و چورک و چول نیز گویند : برافشاندم خدوآلود چله در شکاف اوچو پستان مادر اندر کام بچه ی خرد در چله .عسجدی (از فرهنگ اسدی ).