چست و چالاکلغتنامه دهخداچست و چالاک . [ چ ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) جلد و چابک . فرز و تند. زبر و زرنگ . تر وچسب . تند و تیز. رجوع به «چست » و «چست چالاک » شود.
چست خیزلغتنامه دهخداچست خیز. [ چ ُ ] (نف مرکب ) زودخیز. تندخیز. جلدخیز. آنکه تند و سریع حرکت کند. تندرو : ای فلک پیمای چست چست خیززانچه خوردی جرعه ای بر ما بریز. مولوی .رجوع به چست
چست رفتارلغتنامه دهخداچست رفتار. [ چ ُ رَ ] (ص مرکب ) تندرو. سریعالمشی . خطیف . جلد شتابان . رجوع به چست شود.
چست بستنلغتنامه دهخداچست بستن . [ چ ُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تنگ بستن .(آنندراج ). تنگ بستن میان و بند و کمر. (از آنندراج ). تنگ و چسبان بستن کمربند و امثال آن : چو در شیرمردی میان چس
چست چالاکلغتنامه دهخداچست چالاک . [ چ ُ ] (ص مرکب ) هوشیار و بیدار. (ناظم الاطباء). چست و چالاک ، زبر و زرنگ . رجوع به «چست » و «چست وچالاک » شود. || کارگزار. (ناظم الاطباء).
چست شدنلغتنامه دهخداچست شدن . [ چ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جلد شدن . چابک و چالاک شدن . رجوع به چست شود. || چست شدن جامه کسی را؛ موزون و متناسب آمدن جامه بقامت وی : امروز بتو چست شد ا
چست سواریلغتنامه دهخداچست سواری . [ چ ُ س َ ] (حامص مرکب ) چابک سواری . جلد و چالاک بودن در سواری اسب . سوارکاری : بشکسته دلیران را از چست سواری صف مرکب شده ناپیدا، در دست عنان مانده
چست کمانلغتنامه دهخداچست کمان . [ چ ُک َ ] (ص مرکب ) سخت کمان . (آنندراج ). پهلوان . تیرانداز. آنکه در کمانداری و تیراندازی مهارت دارد. || (اِ مرکب ) کمان محکم و سخت . (ناظم الاطباء
چست گوییلغتنامه دهخداچست گویی . [ چ ُ ] (حامص مرکب ) بدیهه گویی . سخن گفتن زود و بالبداهه اعم از نظم یا نثر. بالبداهه گفتن شعر : به چست گویی ، سحر حلال در ره شعرچنان نمایم کز مای یا
چستالغتنامه دهخداچستا. [ چ ُ ] (ص ) تنگ . (ناظم الاطباء). || چست و استوار. (ناظم الاطباء). محکم . || لباس خوشنما و خوش نشست . (ناظم الاطباء). جامه ٔ باندام . جامه ٔ خوشدوخت و خو