چتهلغتنامه دهخداچته . [ چ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) چریک . حشر. سرآزاد. گروهی از سپاهیان . و در ترکیبات گویند: جنگ چته ؛ جنگ پارتیزانی . جنگ با دسته های کوچک در جاهای مختلف . قشون چته ؛ قشون چریک . دسته ٔ پارتیزان . || گروهی از رهزنان مسلح .
چتهلغتنامه دهخداچته . [ چ ِ ت َ / ت ِ ] (ادات استفهام )مخفف چیست ترا؟ یعنی چه میشود ترا؟ چه عیب و نقصی است ترا؟ چه بیماریی است ترا؟ چه گرفتاریی است ترا؟
آزمون تهنشینیsettleability testواژههای مصوب فرهنگستانآزمونی برای تعیین قابلیت جدا شدن جامدات از مایع در حوض تهنشینی نهایی
آزمون جامدات تهنشینیپذیرsettleable solids testواژههای مصوب فرهنگستانآزمونی برای اندازهگیری حجم جامداتی که در یک لیتر نمونه پس از یک ساعت در قیف ایموف تهنشین میشوند
نوترینوی تاؤtau neutrinoواژههای مصوب فرهنگستانذرهای که به همراه تاؤ، نسل سوم لپتونها را تشکیل میدهد و در طبیعت فقط بهصورت چپگرد وجود دارد
ته تهلغتنامه دهخداته ته . [ ت ُه ْ ت ُه ْ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که شتران را بدان زجر کنند و سگان را خوانند. || حکایت لکنت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
چتهللغتنامه دهخداچتهل . [ چ َ ] (اِخ ) یک تن از پنج تن فرزند «فان » (پسر«فور» ملک الملوک هندوان ) بوده است که بعد از پدر بپادشاهی هند رسید. رجوع شود به مجمل التواریخ و القصص صص 110 - 115.
اجری خوارلغتنامه دهخدااجری خوار. [ اِ خوا / خا ] (نف مرکب ) راتبه خوار. مُوظّف : به این دونان که اجری خوار دهرندفروناید سر، ارباب هِمم را. شفائی .و گاه در شعر بتخفیف جری خوار آید :</spa
سرآزادلغتنامه دهخداسرآزاد. [ س َ ] (اِ مرکب ) چته . چریک . باشی . پوزوق . حشر. (یادداشت مؤلف ). || (ص مرکب ) نجیب . اصیل : به خرّاد گفت ای سرآزاد مردبه رنجی دگر گرد پوزش مگرد. فردوسی .آن مهتران گفتند ما را در میاه بایدایستادن و این
جنگفرهنگ فارسی عمید۱. زدوخورد و کشتار میان چند تن یا میان سپاهیان دو کشور؛ نبرد؛ پیکار؛ رزم؛ کارزار؛ آورد.۲. [مجاز] کشمکش میان رقیبان برای دستیابی به اهداف مورد نظر خود.۳. (بن مضارعِ جنگیدن) =جنگیدن⟨ جنگ چته: جنگ پارتیزانی.⟨ جنگ زرگری: [مجاز] جنگ دروغی و ساختگی میان دو تن برای فریب د
چریکلغتنامه دهخداچریک . [ چ َ / چ ِ ] (ترکی ، ص ، اِ) لشکری راگویند که از ولایتهای دیگر بمدد لشکری بفرستند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لشکری که آداب مشق جنگ را نیاموخته باشد. (ناظم الاطباء). لشکر کمکی . (فرهنگ نظام ). قشون داوطلب . سپاهی غیرمنظم . سپ
حشرلغتنامه دهخداحشر. [ ح َ ش َ ] (ع اِ) چریک . سپاه بی نظم . باشی پوزوق (ترکی ). چته . سرآزاد. مقابل اجری خوار. لشکرنامنظم . سپاهی داوطلب مقابل لشکر. سپه : شاه ایران بتاختن شد تیزرفت و با شاه نی سپاه و حشر. فرخی .در دلیران بگه معر
چتهللغتنامه دهخداچتهل . [ چ َ ] (اِخ ) یک تن از پنج تن فرزند «فان » (پسر«فور» ملک الملوک هندوان ) بوده است که بعد از پدر بپادشاهی هند رسید. رجوع شود به مجمل التواریخ و القصص صص 110 - 115.