سردرِ بارگُنجcontainer door header, header bar, container headerواژههای مصوب فرهنگستانقاب بالایی چارچوب درِ بارگُنج
چندراهۀ لولهای دودexhaust headerواژههای مصوب فرهنگستانچندراهۀ دودی که لولههای خروجی از دریچههای دود سیلندرها یکبهیک به آن وصل میشوند و لولۀ اگزوز به آن متصل است
سرایند بستکpacket headerواژههای مصوب فرهنگستاندر شبکههای دادهای، مانند اینترنت، بخش آغازین یک بستک که جریانهای دادهای دارای مبدأها و مقصدهای مختلف را تشخیص میدهد و مسیردهی را ممکن میکند
سرادقدیکشنری عربی به فارسیغرفه نمايشگاه , عمارت کلا ه فرنگي , چادر صحرايي , درکلا ه خيمه زدن , درکلا ه فرنگي جا دادن
pavilionsدیکشنری انگلیسی به فارسیغرفه ها، عمارت کلاه فرنگی، غرفه نمایشگاه، چادر صحرایی، در کلاه خیمه زدن، در کلاه فرنگیجا دادن، خیمه برپا کردن
pavilionدیکشنری انگلیسی به فارسیغرفه، عمارت کلاه فرنگی، غرفه نمایشگاه، چادر صحرایی، در کلاه خیمه زدن، در کلاه فرنگیجا دادن، خیمه برپا کردن
چادرلغتنامه دهخداچادر.[ دَ / دِ / دُ ] (اِ) خیمه . سایبان . بالاپوش زنان . ردا. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پارچه ای که زنان برای پوشانیدن چهره و دستها و سایر اعضا و البسه بر روی همه ٔ لباسها پوشند. جامه ٔ رویین زنان . جامه
چادرفرهنگ فارسی عمید۱. بالاپوشی که زنان مسلمان روی سر میاندازند و تمام اندام آنها را میپوشاند: ◻︎ بس قامت خوش که زیر چادر باشد / چون باز کنی مادر مادر باشد (سعدی: ۱۷۷).۲. سرپناهی موقتی که با پارچه یا وسایل دیگر برای درامان ماندن از سرما و گرما برپا میکنند؛ چادر بزرگ؛ خیمه؛ پردۀ بزرگ: ◻︎ از سنگ بسی ساختهام ب
چادرbagging 1واژههای مصوب فرهنگستانهرنوع منسوجی که در زمان انبارش یا در حین حمل محصول، برای محافظت، بر روی آن میکشند
پیروزه چادرلغتنامه دهخداپیروزه چادر. [ زَ / زِ دَ / دُ ] (اِ مرکب ) کنایه از فلک باشد. (آنندراج ). کنایه از آسمان و فلک است . (برهان ).
چادرلغتنامه دهخداچادر.[ دَ / دِ / دُ ] (اِ) خیمه . سایبان . بالاپوش زنان . ردا. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پارچه ای که زنان برای پوشانیدن چهره و دستها و سایر اعضا و البسه بر روی همه ٔ لباسها پوشند. جامه ٔ رویین زنان . جامه
سیاه چادرلغتنامه دهخداسیاه چادر. [ دُ ] (اِ مرکب ) خیمه و خانه ٔ مردم صحرانشین . (ناظم الاطباء). چادرهای ایلی .
سبزچادرلغتنامه دهخداسبزچادر. [ س َ دُ ] (ص مرکب ) کنایه از روزگار : سرگشته کرد چرخم چون چرخ بادریسه فریاد از این فسونگر زن فعل سبز چادر.خاقانی .
فیروزه چادرلغتنامه دهخدافیروزه چادر. [ زَ / زِ دَ / دُ ] (اِ مرکب ) پیروزه چادر. (فرهنگ فارسی معین ). فلک . آسمان .