پیمانه 1doser, dosing chamberواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از آسیای پیمانهدار که سابۀ قهوه در آن نگهداری میشود و با استفاده از اهرمی مقدار معینی از قهوه را به دست میدهد
چمانهلغتنامه دهخداچمانه . [ چ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) کدوی سیکی بودکه در او شراب کنند از بهر خوردن . (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 447). کدوی به نگار کرده باشد که شراب درش کنند. (نسخه ای از فرهنگ اسدی از حاشیه ٔ فرهنگ چ اقبال ص <span class
چمانهلغتنامه دهخداچمانه . [ چ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) به معنی مطلق حیوان باشد. (برهان ). حیوان را نامند. (جهانگیری ). جاندار و حیوان . (ناظم الاطباء). چم . ورجوع به چم شود. || میانه و وسط. (ناظم الاطباء). || جرعه ٔ شراب . (ناظم الاطباء).
پیمانهلغتنامه دهخداپیمانه . [ پ َ/ پ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) هرچه بدان چیزی پیمایند. چیزی که غله و جز آن بدان کیل کنند. ظرفی که بدان چیزها پیمایند. (برهان ). منا. صاع . صواع . کیله . معیار. عدل .مکیل . مکیله . مقلد. (منتهی الارب ).
مانحلغتنامه دهخدامانح . [ن ِ ] (ع ص ) سخی و بخشنده و کریم . (غیاث ). بخشنده . (آنندراج ). دهنده و بخشنده و مرد سخی . (ناظم الاطباء).راد. جوانمرد. سخی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
پیمانهلغتنامه دهخداپیمانه . [ پ َ/ پ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) هرچه بدان چیزی پیمایند. چیزی که غله و جز آن بدان کیل کنند. ظرفی که بدان چیزها پیمایند. (برهان ). منا. صاع . صواع . کیله . معیار. عدل .مکیل . مکیله . مقلد. (منتهی الارب ).
پیمانهفرهنگ فارسی عمید۱. ظرفی که با آن چیزی از مایعات یا غلات را اندازه بگیرند.۲. ساغر؛ پیاله؛ قدح شرابخوری؛ جام شراب.۳. (تصوف) چیزی که در آن انوار غیبی را مشاهده کنند؛ دل عارف: ◻︎ مرا به دور لب دوست هست پیمانی / که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه (حافظ: ۸۵۰).۴. [قدیمی] ظرفی که با آن مایعات را وزن کنند: پی
پیمانهفرهنگ فارسی معین(پَ یا پِ نِ) (اِمر.) 1 - ظرفی برای اندازه گیری غلات ، مایعات و ... 2 - جام شراب . 3 - مجازاً، شراب ، نوشیدنی .
خط پیمانهلغتنامه دهخداخط پیمانه . [ خ َطْ طِ پ ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام خطها که در جام جم بوده ، ولی در غیر جام هم مستعمل است . (از آنندراج ) : بزم عشرت می گذارد بس که بی جانان مراحلقه ٔ مار است پنداری خط پیمانه ام
پیمانهلغتنامه دهخداپیمانه . [ پ َ/ پ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) هرچه بدان چیزی پیمایند. چیزی که غله و جز آن بدان کیل کنند. ظرفی که بدان چیزها پیمایند. (برهان ). منا. صاع . صواع . کیله . معیار. عدل .مکیل . مکیله . مقلد. (منتهی الارب ).
پر و پیمانهلغتنامه دهخداپر و پیمانه . [ پ ُ رُ پ َ / پ ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) پر و پیمان .
پیمانهفرهنگ فارسی عمید۱. ظرفی که با آن چیزی از مایعات یا غلات را اندازه بگیرند.۲. ساغر؛ پیاله؛ قدح شرابخوری؛ جام شراب.۳. (تصوف) چیزی که در آن انوار غیبی را مشاهده کنند؛ دل عارف: ◻︎ مرا به دور لب دوست هست پیمانی / که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه (حافظ: ۸۵۰).۴. [قدیمی] ظرفی که با آن مایعات را وزن کنند: پی
آسیای بیپیمانهdoserless grinderواژههای مصوب فرهنگستانآسیایی که پیمانه ندارد و در آن قهوه ازطریق مجرایی ناودانی خارج میشود