چرکنیلغتنامه دهخداچرکنی . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قلعه ای از قلاع قدیمه ٔ سرحدی است که آنرا «سفنان » مینامیده اند، و در سال 136هَ . ق . در خلافت ابوجعفر منصور دوانیقی ، یزیدبن اسد که بحکومت شیروان و دربند مأمور بوده از تعدی طایفه ٔ خزر ببغداد شک
چرکنیلغتنامه دهخداچرکنی . [ چ ِ ک ِ ] (حامص مرکب ) چرکینی . شوخگنی . شوخگینی . دنسی . چرگنی . ریمناکی . آلودگی . ناپاکی . آلایشناکی . رجوع به چرکن و چرگنی و چرکینی و چرگینی شود.
چرکینیلغتنامه دهخداچرکینی . [ چ ِ ] (حامص مرکب ) کثافت و ناپاکی . || بددلی و تکدر. (ناظم الاطباء). دل چرکینی . دل افسردگی . صاف نبودن دل نسبت به کسی یا امری .
رکنیلغتنامه دهخدارکنی . [ رُ ] (اِخ ) در مقام نسبت به رکن آباد شیراز گفته شود. رکن آباد شیراز را نیز گویند. (برهان ) (لغت محلی شوشتر).- آب رکنی ؛ آب رکن آباد. (ناظم الاطباء) : شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم عیبش مکن که خال رخ هف
رکنیلغتنامه دهخدارکنی . [ رُ ] (ص نسبی ) منسوب به رکن ، مجازاً به معنی زر خالص باشدمنسوب به شخصی و آن شخص کیمیاگر بوده است . (از برهان ) (از غیاث اللغات ). زر خلص منسوب به رکن الدین که زر خالص رایج کرده و رکن الدین شخص کیمیاگر بوده . (آنندراج ). و شاید منسوب به رکن الدین یا رکن الدوله نامی از
پُرکن سترونaseptic fillerواژههای مصوب فرهنگستانپُرکنی که در شرایط ناپلشت کار میکند و محصول آن نیز ناپلشت است
کمکنفوذdiffusion aidواژههای مصوب فرهنگستانفلز پُرکنی که برای کمک در جوشکاری نفوذی بر روی سطح مشترک به کار میرود متـ . کمکپخش
لایی مصرفیconsumable insertواژههای مصوب فرهنگستانفلز پُرکنی که پیش از جوشکاری در ریشة اتصال قرار داده میشود و بهطور کامل در ریشة اتصال ذوب و جزئی از جوش میشود
لحیمجوشکاریbraze welding, BWواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جوشکاری که در آن از فلز پُرکنی که نقطۀ ذوب آن بیشتر از 450 درجۀ سلسیوس و کمتر از نقطۀ ذوب قطعۀ کار باشد، استفاده میکنند؛ پرشدن اتصال براثر مویینگی صورت نمیگیرد
حشوةدیکشنری عربی به فارسیپرکردن , پرشدگي (دندان) , هرچيزيکه با ان چيزيرا پرکنند , لفاف , لا يي , پرکني , قيمه , گيپا , بوغلمه , چاشني , کهنه , نمد , استري , توده کاه , توده , کپه کردن , لا يي گذاشتن , فشردن