پرآوازلغتنامه دهخداپرآواز. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پربانگ . پرغلغله . پرهیاهو. و اغلب با شدن و گشتن و کردن ترکیب شود : در کلبه ٔ نامور باز کردز داد و ستد دژ پرآواز کرد. فردوسی .بشبگیر شاه یمن بازگشت ز لشکر جهانی پرآواز گشت . <p cla
روازلغتنامه دهخدارواز. [ رَ ] (اِ) بمعنی روار است که خدمتکار زندانیان باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج ). مصحف زَوار است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به زَوار شود.
رواشلغتنامه دهخدارواش . [ رَ ] (اِ) رواج . (فرهنگ شعوری ) (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ) : چو ارباب صنعت که ماهر شوندهمی بایدش کار خود را رواش .؟ (از شعوری ).
رواهشلغتنامه دهخدارواهش . [ رَ هَِ ] (ع اِ) رگهای اندرون ارش . (مهذب الاسماء). رگهای درون بازو یا رگهای ظاهر پنجه ، واحد آن راهِش . (آنندراج ). رگهای ظاهر کف . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || عصبی است در ظاهر بازو، یا رگها و عصبی است در درون بازو. واحد آن راهِش و راهِشة است . (از معج
روایشلغتنامه دهخداروایش . [ رَ ی ِ ] (اِمص ) رواج فروش اسباب و متاعهای باقیمت که بسهولت فروخته شوند. (ناظم الاطباء). روایی و سهولت در فروش امتعه و اثاث پرقیمت . (از اشتینگاس ).
پرآوازهلغتنامه دهخداپرآوازه . [ پ ُ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پرآواز. و پرآوازه شدن ؛ مشهور و مشتهر گشتن : بدو رای زن گفت اکنون گذشت ازاین کار گیتی پرآوازه گشت . فردوسی .درخت کهن میوه ٔ تازه داشت که شهر
پربانگلغتنامه دهخداپربانگ . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرآواز. پرغوغا. پرولوله . پرغلغله : قلب با امیر از جای برفت و جهان پربانگ و آواز شد. (تاریخ بیهقی ).
loudدیکشنری انگلیسی به فارسیبا صدای بلند، بلند، رسا، پر سر و صدا، پر صدا، گوش خراش، بلند اوا، زرق و برق دار، پراواز، پر جلوه، پر هیاهو
پرآوازهلغتنامه دهخداپرآوازه . [ پ ُ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پرآواز. و پرآوازه شدن ؛ مشهور و مشتهر گشتن : بدو رای زن گفت اکنون گذشت ازاین کار گیتی پرآوازه گشت . فردوسی .درخت کهن میوه ٔ تازه داشت که شهر