پای کشانلغتنامه دهخداپای کشان . [ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال کشیدن پا.- پای کشان آمدن یا رفتن ؛ رفتن با تأنی و بطؤ چنانکه فالج زده ای : رجا گفت ...چون دانستم که کار م
پاکشانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. در حال پا کشیدن بر زمین.۲. (صفت) ویژگی آنکه آهسته و به کندی قدم بردارد.
پایلغتنامه دهخداپای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون
کشانلغتنامه دهخداکشان . [ ک َ ] (اِ) خیمه ای که به یک ستون برپا باشد و چادر یک دیرکی . (ناظم الاطباء).خیمه ای را گویند که به یک ستون برپا باشد و گنبدی گویند و گنبدی گویند و چنین
مبرقشلغتنامه دهخدامبرقش . [ م ُ ب َ ق َ ] (ع ص ) داغدار و لکه دار و رنگارنگ . (ناظم الاطباء). منقش به رنگهای گوناگون . رنگارنگ . گوناگون . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قوقه ٔلعل
بطغلغتنامه دهخدابطغ. [ ب َ طَ ] (ع مص ) آلوده شدن بنجاست . لغتی است فی بدغ ، بطغ بالعذرة بطغاً. (ناظم الاطباء). آلوده شدن بعذره . (تاج المصادر بیهقی ). بمعنی بدغ است . (منتهی ا
نلغتنامه دهخدان . (ع حرف ) علامت تنوین است ، و آن «نون » ساکن زائدی است که در تلفظ به آخر اسم آید و نوشته نشود: کتاب (در تلفظ: کتابِن ْ). (المنجد). و گاه در فارسی «ن » تنوین