پالهلغتنامه دهخداپاله . [ ل ِ ] (اِخ ) کرسی مربیهان واقع در بل ایل از ناحیه ٔ لوریان دارای 3205 تن سکنه و آنرا بندری است .
آلیاژalloyواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فراوردهای فلزی که دارای دو یا چند عنصر بهصورت محلول جامد یا بهصورت مخلوطی از فازهای فلزی باشد [مهندسی بسپار] نوعی آمیختۀ (blend) بسپاری که معمولاً متشکل از دو بسپار متفاوت است که با هم همبلور شده یا بهنحوی سازگار هستند. هرچند بعضاً بهجای آمیخته نیز بهکار میرود
آلیاژ ریختگیcasting alloyواژههای مصوب فرهنگستانموادی فلزی که برای شکلریزی یا ریختهگری شکلی (shape casting) به کار میروند
آلیاژ زودگدازfusible alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی فلزی که بهآسانی و عموماً زیر دمای 100 درجه ذوب میشود و در دمای نسبتاً پایین شکلپذیری خوبی دارد
روانساز آلیاژیalloy fluxواژههای مصوب فرهنگستانپودری متشکل از عناصر واکنشدهنده با فلز پرکن، برای تهیۀ آلیاژ موردنظر در فلز جوش
آلیاژ حافظهدارmemory alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی که میتواند پس از تغییر شکل، براثر حرارت یا عوامل دیگر فیزیکی، به شکل اولیۀ خود برگردد یا خواص تغییریافتۀ خود را بازیابد
پالهنگلغتنامه دهخداپالهنگ . [ هََ ] (اِ مرکب ) (از پالا، اسپ یا اسب جنیبت و آهنگ ، بمعنی کش ، کشنده ) رشته ای که بر گوشه ٔ لگام بسته بود. دوالی یا طنابی که بر گوشه ٔ لگام بندند و اسپ را بدان کشند. (لغت نامه ٔ اسدی ). مجر (؟) باشد. آن رشته که بر لگام بسته از ابریشم یا موی . (لغت نامه ٔ اسدی چ ته
پاله زلغتنامه دهخداپاله ز. [ ل ِ زُ ] (اِخ ) کرسی سِن و اُوآز از ناحیه ٔ ورسای واقع در ساحل رود ایوت دارای 5960 تن سکنه که راه آهن اُرلئان از آن گذرد. و این شهر مسقطالرأس بارا است .
پالهنگفرهنگ فارسی عمید۱. رشته، ریسمان یا تسمهای که بر افسار اسب میبستند.۲. [مجاز] افسار.۳. هرنوع رشته یا ریسمانی که با آن چیزی را میبستند.
پالهنگفرهنگ فارسی معین(لَ هَ) (اِمر.) افسار، مهار، کمند. ؛ از زیر ~کسی در آمدن از تسلط و فرمان کسی درآمدن .
مانوئللغتنامه دهخدامانوئل . [ ءِ ] (اِخ ) دوم پاله ئولوگ (در حدود 1348 - 1425 م .) او از خانواده معروف پاله ئولوگ بیزانس است که از سال 1391 تا 1425م . امپراتور
لوکزامبورگلغتنامه دهخدالوکزامبورگ . (اِخ ) (پاله دو...) نام قصری در پاریس که برای ماری دومدیسی از سال 1615 تا سال 1620 م . ساخته شد.
ژان پنجملغتنامه دهخداژان پنجم . [ ن ِ پ َ ج ُ ] (اِخ ) پاله الگ . نام امپراطور بیزانس از 1341 تا 1376 و از 1379 تا 1390 م .
پلنسالغتنامه دهخداپلنسا. [ پ ُل ْ ل ِ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در جزیره ٔ میورقه از جزائر بالئار اسپانیا در 47 هزارگزی شمال شرقی پاله دارای 9000 تن سکنه و یک مدرسه . مرداب آلبوفره (محرّف البحیره ) در این مکان است . (از قاموس ا
پالهنگلغتنامه دهخداپالهنگ . [ هََ ] (اِ مرکب ) (از پالا، اسپ یا اسب جنیبت و آهنگ ، بمعنی کش ، کشنده ) رشته ای که بر گوشه ٔ لگام بسته بود. دوالی یا طنابی که بر گوشه ٔ لگام بندند و اسپ را بدان کشند. (لغت نامه ٔ اسدی ). مجر (؟) باشد. آن رشته که بر لگام بسته از ابریشم یا موی . (لغت نامه ٔ اسدی چ ته
پاله رویاللغتنامه دهخداپاله رویال . [ ل ِ ] (اِخ ) بنائی مشهور به پاریس که در سال 1629م .1038/ هَ . ق . لمرسیه برای کاردینال ریشلیو ساخت و از اینروی سابقاً آنرا کاخ کاردینال میخواندند. این کاخ بعدها بتصرف ملت درآمد و بر ابنیه ٔ آن
پاله آریوسلغتنامه دهخداپاله آریوس . [ ل ِ ] (اِخ ) (آنتونیو دالاّ پاگلیا...) از شعرای لاتین جدید. مولد به آغاز قرن شانزدهم در وِرُلی از اعمال روم و او در 1570م .977/ هَ . ق . در روم مصلوب گردید. وی خود را از طرفداران تجدد معرفی کرد
پاله ازئیکلغتنامه دهخداپاله ازئیک . [ ل ِ اُ زُ ] (فرانسوی ،ص نسبی ) منسوب به قدیم ترین ورقه های طبقات زمین که محتوی حیوانات محجّر است .
تپالهلغتنامه دهخداتپاله . [ ت َ ل َ / ل ِ] (اِ) سرگین و فضله ٔ گاو. (فرهنگ نظام ). سرگین گاو. (ناظم الاطباء). افکنده ٔ گاو. مدفوع گاو. آنگاه که بسرشند و خشک کنند باندازه های معلوم سوختن را. || تفاله و ثفل کنجد و جز آن . (ناظم الاطباء).