وحیملغتنامه دهخداوحیم . [ وَ ] (ع ص ) (یوم ...) روز سخت گرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). روزی سخت گرم . (مهذب الاسماء).
وحملغتنامه دهخداوحم . [ وَ ] (ع اِ) آن چیز که زن حامله آرزو کند. (مهذب الاسماء). آرزوانه ٔ زن باردار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هوسانه . ویارانه . آن چیز که آبستن آرزو کند. || آواز بال و پر مرغ که در پریدن برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (مص ) سخت آزمند [
وحملغتنامه دهخداوحم . [ وَ ] (ع مص ) آهنگ کردن و فعل آن از باب ضرب است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
وعملغتنامه دهخداوعم . [ وَ ] (ع اِ) خط کوه که مخالف سائر رنگ آن باشد. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، وِعام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || (مص ) اَنْعِمی گفتن ، یعنی خوش باش گفتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
وهملغتنامه دهخداوهم . [ وَ هََ ] (ع مص ) غلط کردن در حساب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). غلط کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
وهملغتنامه دهخداوهم . [ وَ هََ ] (ع مص ) غلط کردن در حساب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). غلط کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
وهمدیکشنری عربی به فارسیجانوري که سرشير وبدن ببر ودم مار داشته است , خيال واهي , فريب , گول , حيله , خيال باطل , وهم , تصور غلط
وهمفرهنگ فارسی عمید۱. گمان؛ خیال؛ پندار.۲. آنچه دیده میشود ولی وجود ندارد؛ شبح.۳. آن قسمت از مغز که تخیل میکند؛ ذهن.۴. [عامیانه] ترس؛ هراس.
وهملغتنامه دهخداوهم . [ وَ ] (ع مص ) رفتن دل به جایی که مراد نبود، و این معنی از حسب نیز آید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رفتن دل به سوی چیزی بی قصد. (غیاث اللغات ). || افتادن چیزی در خاطر کسی . (از اقرب الموارد). در دل گذشتن . || گمان بردن . (غیاث اللغات ). گمان به غلط بردن . (آنندراج
چشم وهملغتنامه دهخداچشم وهم . [ چ َ / چ ِ وَ ] (اِ مرکب ) دعا و تعویذی باشد که بجهت چشم زخم نویسند. (برهان ). بمعنی «چشم وهام » است . (آنندراج ). چشم وهام و چشم پنام . (ناظم الاطباء). رجوع به چشم پنام و چشم وهام شود.
متوهملغتنامه دهخدامتوهم . [ م ُ ت َ وَهَْ هَِ ] (ع ص ) گمان برنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اندیشنده و گمان برنده و خیال کننده . || ترسیده و ترسناک . (ناظم الاطباء).
کوهملغتنامه دهخداکوهم . [ هَِ ] (اِ) با ثانی مجهول و کسر ثالث که ها باشد، لیکن به طریق خفا بیان باید کرد چنانکه مسمای «ها» بفعل آید و به سکون میم ، گیاهی است که آن در زمین شیار کرده می باشد و بیخ و ریشه ٔ آن به نی می ماند. (برهان ) (آنندراج ). با های غیرملفوظ گیاهی که بیخ و ریشه ٔ آن مانند نی
کل شوهملغتنامه دهخداکل شوهم . [ ک َ هََ ] (اِخ ) دهی از بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
وهملغتنامه دهخداوهم . [ وَ هََ ] (ع مص ) غلط کردن در حساب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). غلط کردن . (تاج المصادر بیهقی ).