فرهنگ فارسی عمید
۱. انجام دادن، کردن، داشتن، و مانند ان (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کینه ورزیدن، عشق ورزیدن.۲. [قدیمی] انجام دادن؛ بهکار بستن.۳. [قدیمی] کسب کردن؛ بهدست آوردن.۴. [قدیمی] پرداختن و مشغول شدن به کاری.۵. [قدیمی] بهکار گرفتن؛ بهکار بستن: ◻︎ سخنهای من چون شنودی بورز / مگر بازدانی