وِرْدُفرهنگ واژگان قرآنآبي که انسان و حيوان پس از تلاش و چرخيدنش به دنبال آن به گلويش ميريزد - آبي که انسان و حيوانات تشنه به لب آن ميآيند و از آن مينوشند ( کلمه وَرَد در اصل لغت به
وَرَدَفرهنگ واژگان قرآنبه لب آب رفت ( کلمه وَرَد در اصل لغت به معناي قصد رفتن بسوي آب است و به تدريج در چيزهاي ديگر استعمال شده ، مثلا گفتهاند : وردت الماء - به لب آب رفتم مصدر آن ورو
ورد خواندنلغتنامه دهخداورد خواندن . [ وِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) برزبان راندن ورد. دعا خواندن . (فرهنگ فارسی معین ).
وِرْداًفرهنگ واژگان قرآنبه صورت آمدن تشنگان بر لب آب ( کلمه وَرَد در اصل لغت به معناي قصد رفتن بسوي آب است و به تدريج در چيزهاي ديگر استعمال شده ، مثلا گفتهاند : وردت الماء - به لب آب
کندرولغتنامه دهخداکندرو. [ ک ُ رَ / رُ ] (نف مرکب ) بطی ءالسیر. مقابل تندرو. دیررو. گران رو. آنکه کندرفتار بود. آنکه در کارها بطی ٔ بود : بشد بخت ایرانیان کندروشد آن دادگستر جهان
وردةلغتنامه دهخداوردة. [ وَ دََ ] (ع اِ) یکی ورد، به معنی گل و گل سرخ . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ورد شود. || هلاکت : وقع فی وردة؛ ای هلکة. || مؤنث ورد. (منتهی
وردیلغتنامه دهخداوردی . [ وَ ] (ص نسبی ) آنچه به رنگ گل بوده باشد. منسوب به گل سرخ . (ناظم الاطباء). گلگون . (از اقرب الموارد). || (اصطلاح منجمین ) ذوذوابه که به شکل ورد یعنی گل