استن وردلغتنامه دهخدااستن ورد. [ اِ ت ِ وُ ] (اِخ ) کرسی کانتن ِ نُر از ناحیت دونکِرک ، دارای 3632 تن سکنه .
اسفی وردلغتنامه دهخدااسفی ورد. [ اِ وَ ] (اِخ ) ناحیه ای در ساری . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 56 و 121 بخش انگلیسی ). رجوع به اسفیورد شورآب شود.
چاه چاه وردلغتنامه دهخداچاه چاه ورد. [ وَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیرم بخش گاوبندی شهرستان لار که در 87 هزارگزی شمال خاور گاوبندی واقع شده و 47 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای
خوجه وردلغتنامه دهخداخوجه ورد. [ ج ِ وَ] (اِخ ) دهی است از دهستان رودمیان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
بلوردلغتنامه دهخدابلورد. [ ب َ وَ ] (اِخ ) مرکز دهستان بلورد، بخش مرکزی شهرستان سیرجان . سکنه ٔ آن 180 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوب است . ساکنان این ده از طایفه ٔ بچ
بی موردلغتنامه دهخدابی مورد. [ م َ / مُو رِ ] (ص مرکب ) (از: بی + مورد عربی ) نه بجایگاه خود. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مورد شود.
بیابان نوردلغتنامه دهخدابیابان نورد. [ بان ْ، ن َ وَ ] (نف مرکب ) بیابان گرد و سفرکننده در بیابانها. (ناظم الاطباء). بیابان نوردنده . بیابان گرد : تهیدست مردان پرحوصله بیابان نوردان بی
بیخوردلغتنامه دهخدابیخورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) (از: بی + خورد = خوردن ).- بیخورد شدن ؛ از خورش و طعام بازماندن از میان رفتن اشتها.- بیخورد و بیخواب شدن ؛ مضطرب و پریشان و
بیش خوردلغتنامه دهخدابیش خورد. [ خوَرْدْ/خُرْدْ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) خوردن بسیار. بسیارخواری . (یادداشت مؤلف ) : چنین داد پاسخ که از بیش خوردمگر آرزو بازگردد بدرد. فردوسی
بیشه پروردلغتنامه دهخدابیشه پرورد. [ ش َ / ش ِ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) بیشه پرورده . تربیت شده در بیشه . که در بیشه از کودکی به رشد رسیده باشد : برآمد تند شیری بیشه پروردکه از دنبال م
جانقوردلغتنامه دهخداجانقورد. (اِخ ) دهی است جزء دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر. در بیست و یک هزارگزی جنوب باختری هریس و هفده هزار و پانصدگزی شوسه ٔ تبریز - اهر. و محلی است جلگ
پروردلغتنامه دهخداپرورد. [ پ َرْ وَ ] (ن مف مرخم ) پرورده . و آن به صورت مزید مؤخری به بعض کلمات ملحق شود: الم پرورد. خانه پرورد، خُم پرورد، دست پرورد، سایه پرورد، غم پرورد، مهر
پشه خوردلغتنامه دهخداپشه خورد. [ پ َ ش َ / ش ِ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) ریشی و جراحتی باشد که بیشتر در ملک بلخ بهم رسد و دیر خوب شود و گمان مردم اینکه از گزیدن پشه بهم