وربارلغتنامه دهخداوربار. [ وَ ] (ص ) در تداول عامه ، نامرغوب : هندوانه ٔ وربار؛ هندوانه ٔ نامرغوب است .
گورگبرلغتنامه دهخداگورگبر. [ گو گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج واقع در 45000 گزی باختر پاوه ، کنار رودخانه ٔ سیروان ، مرز ایران و عراق . کوهستانی و گرمسیر و دارای 20 تن سکنه است و قشلاق <sp
ورباریلغتنامه دهخداورباری . [ وَ ] (ص نسبی ) هندوانه و خربوزه و طالبی از نوع بد و غیرمرغوب . (یادداشت مرحوم دهخدا).
بندرگاه کِشَندیtidal harbourواژههای مصوب فرهنگستانبندرگاهی که به سبب باز بودن به روی آبهای آزاد تحت تأثیر کِشَند قرار دارد
ورباریلغتنامه دهخداورباری . [ وَ ] (ص نسبی ) هندوانه و خربوزه و طالبی از نوع بد و غیرمرغوب . (یادداشت مرحوم دهخدا).
ورباریلغتنامه دهخداورباری . [ وَ ] (ص نسبی ) هندوانه و خربوزه و طالبی از نوع بد و غیرمرغوب . (یادداشت مرحوم دهخدا).
دوربارلغتنامه دهخدادوربار. (اِ مرکب ) دو نیزه که در قدیم از دو طرف ملوک در حین سواری نگاه می داشتند. (از آنندراج ) (از غیاث ). رجوع به دورباش شود.
خوربارلغتنامه دهخداخوربار. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) زنبیلی که در آن خوراکی باشد. || (ص مرکب ) مناسب و غیرمناسب . (ناظم الاطباء).
کافوربارلغتنامه دهخداکافوربار. (نف مرکب ) کافور بارنده . کافوربیز. || کنایه از هر چیز بغایت سرد. (برهان ). || کنایه از هر چیز بسیار خوشبوی باشد. (برهان ) : بخورانگیز شد عود قماری هوا میکرد خود کافورباری . نظامی . || برف بار، چه کافور ب
کافوربارفرهنگ فارسی عمید۱. بارندۀ برف: ◻︎ برآمد ز کوه ابر کافوربار / مزاج زمین گشت کافورخوار (نظامی۵: ۷۵۶).۲. دارای بوی خوش؛ پراکنندۀ بوی خوش.