ورآمدهلغتنامه دهخداورآمده . [ وَ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مخمر: خمیر ورآمده . رجوع به ور آمدن شود.
ورآمدگیpeeling 2واژههای مصوب فرهنگستانجدا شدن خودبهخود رنگ یا پوشش فلزی از سطح زیرلایه یا سطح فلز بهصورت ورقهای یا نواری
ورآمدهلغتنامه دهخداورآمده . [ وَ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مخمر: خمیر ورآمده . رجوع به ور آمدن شود.
نان خمیرترشsourdough breadواژههای مصوب فرهنگستاننان تولیدشده از خمیری که با خمیرترش ورآمده است و لاکتیکاسید دارد
بیشورآمدهoverprovedواژههای مصوب فرهنگستانویژگی خمیری که براثر فعالیت زیاد مخمر بیشازحد معمول ورآمده باشد
کمورآمدهunderprovedواژههای مصوب فرهنگستانخمیری که براثر فعالیت کم مخمر و سرعت کمتر تولید گاز، کم ورآمده باشد