ودیدلغتنامه دهخداودید. [ وَ ] (ع ص ) ودود. دوست . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دوستان . (منتهی الارب ). اسم جمع است به معنی محبان و
مصفی الرعاةلغتنامه دهخدامصفی الرعاة. [ م َ فَرْ رُ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح پزشکی ) ودود. حب الصبیان . فوّه ٔ برانیة. افارینی .(یادداشت مؤلف ). بلسکی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
ودداءلغتنامه دهخداودداء. [ وُ دَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ودود. به معنی دوست و بسیارمحبت . (منتهی الارب ). رجوع به ودود شود.
حب الصبیانلغتنامه دهخداحب الصبیان . [ ح َب ْ بُص ْ ص ِب ْ ] (ع اِ مرکب ) بَلَسکی ̍. مصفی الرعاة. ودود. فوّه ٔ برّانیة. افارینی . رجوع به بلسکی شود.
تنسیق الصفاتفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدر بدیع، ذکر کردن چند صفت متوالی برای کسی یا چیزی، مانندِ این شعر: دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر / که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود (سعدی: ۴۳۲)؛ حسنال
اشتقدیکشنری عربی به فارسیمنتج کردن , مشتق کردن , مشتق شدن , ارزومند چيزي بودن , اشتياق داشتن , مردد ودودل بودن , ارزو کردن , مشتاق بودن
لینیتلغتنامه دهخدالینیت . (فرانسوی ، اِ) از اقسام سنگهای زغالی نارس است . رنگ آن سیاه یا تیره و الیافش شبیه به زغال چوب میباشد. با شعله ٔ بلند ودودی غلیظ می سوزد. دارای 55 تا 75
ولادتلغتنامه دهخداولادت . [ وِ دَ ] (ع مص ) ولادة. زادن . وضع حمل کردن . زائیدن . (غیاث اللغات ) : با مسیحی که به تعلیم ودوددر ولادت ناطق آمد در وجود. مولوی .زنان باردار ای مرد ه
تنسیق صفاتلغتنامه دهخداتنسیق صفات . [ ت َ ق ِ ص ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عبارت است از آنکه متکلم موصوف واحد را صفات متعدد بیان نماید خواه به استقلال ...:خداوند بخشنده ٔ دستگیرکریم
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن مسعود. او راست : کتاب المراح در تصریف و آن کتابی مختصر و میان مردم متداول است و صاحب روضات گوید از شرح حال او چیزی بدست نیامد
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [اَ م َ ] (اِخ ) (افندی ) فهمی محرم (دکتر...) (وفات 1305 هَ . ق .). او راست : القواعد الأساسیة فی معالجة الکولیر الأسیوته . طبع مطبعه ٔ المقتطف بسال 132