وخلغتنامه دهخداوخ . [ وَخ خ ] (ع اِ) رنج . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رنج و درد. (ناظم الاطباء). || آهنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قصد و آهنگ . (ناظم الاطباء).
وخلغتنامه دهخداوخ . [ وَ / وُ ] (صوت ) کلمه ای است که در موقع خوش آیند بودن چیزی میگویند. (ناظم الاطباء). مرادف واه واه . (غیاث اللغات ) : خدا داده ست فوقی را چنین دردانه ای و
وخفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدر مقام شگفتی از خوبی و زیبایی چیزی یا هنگام لذت از چیزی خوشایند میگویند؛ وه.
وَخُ گِرِفْتَگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی به خودش گرفت ، به خودش منسوب داشت ، کنایه از برداشت اشتباه از حرف کسی یا حرف های دیگران
وخ جانلغتنامه دهخداوخ جان . [ وَ ] (صوت مرکب ) کلمه ای است که زنان ولایت (ایران ) در وقت ناز و جماع گویند چنانکه اوه زنان هند بلکه اکثر در وقت لذت بر زبان رانند خواه مرد باشد خواه
وخ جانلغتنامه دهخداوخ جان . [ وَ ] (صوت مرکب ) کلمه ای است که زنان ولایت (ایران ) در وقت ناز و جماع گویند چنانکه اوه زنان هند بلکه اکثر در وقت لذت بر زبان رانند خواه مرد باشد خواه
وخ وخلغتنامه دهخداوخ وخ . [ وَ وَ ] (صوت مرکب ) کلمه ای است از توابع و آن را در محل انتعاش طبیعت و در وقت دیدن و شنیدن چیزی که طبع را خوش آید گویند. (برهان )(غیاث اللغات ) (آنندر
وخابلغتنامه دهخداوخاب . [ وَخ ْ خا ] (اِخ ) شهری است در ماوراء بلاد ختّل متعلق به ترک . مشک را از آنجا آورند. معادن نقره ٔ مهمی دارد. رجوع به معجم البلدان شود.
وخادلغتنامه دهخداوخاد. [ وَخ ْ خا ] (ع ص ) وَخود. شترشتابنده یا شتر با نوعی از رفتار همچون رفتار شترمرغ یا شتر که با گامهای فراخ رود. (منتهی الارب ). شتر شتاب رو، نعت است از وخد
وخواخلغتنامه دهخداوخواخ . [ وَخ ْ ](ع ص ) فروهشته شکم فراخ پوست سست و کسلمند نامرد یا آنکه خواهش زنان ندارد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). فربه که می لرزد گوشت او. (مهذب الاسماء)