وزر و وباللغتنامه دهخداوزر و وبال . [ وِ رُ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نکبت و عاقبت بد. بدفرجامی : و آنهمه وزر و وبال به بوالحسن عراقی و دیگران بازگشت . (تاریخ بیهقی ). رجوع به وزر
توباللغتنامه دهخداتوبال . (معرب ، اِ) توپال . بمعنی مس باشد که به عربی نحاس گویند و براده و سونش مس و نقره و امثال آن را نیز گفته اند و بعضی گویند مس و آهن و امثال آن را چون بتاب
جوباللغتنامه دهخداجوبال . (اِ) بلغت زند و پازند جوال را گویند و آن ظرفی باشد که از موی و پشم بافند. (برهان ).
دوباللغتنامه دهخدادوبال . (اِ) به معنی دوال است که تسمه و چرم حیوانات باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تنگ . (ناظم الاطباء). || مکر و حیله . || زمرد. || شمشیر آبدار. (از
ذوباللغتنامه دهخداذوبال . (ع ص مرکب ) شریف . خطیر. عزیز. امر ذیبال ، کاری شگرف : کل امرِ ذی بال ِ لم یبدء ببسم اﷲ فهو ابتر. ای کل امر ذیشأن و خطر یحتفل له و یهتم به . (مجمع البح
گوباللغتنامه دهخداگوبال . (اِخ ) دهی است ازدهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 58 هزارگزی جنوب خاوری اهواز، کنار رودخانه ٔ گوبال و 6 هزارگزی جنوب راه اهواز به هفت گل واقع ا
طوباللغتنامه دهخداطوبال . (اِخ ) ابن یافث بن نوح . کسی که بسرزمین اسپانیا درآمد و بدین مناسبت آنجا اندلس نام یافت . (الحلل السندسیة ج 1 ص 33 از نفح الطیب ).