وحدانلغتنامه دهخداوحدان . [ وُ ] (اِ) مقابل شایگان . (یادداشت مرحوم دهخدا) : بود الحق «تا»ی چند دیگر از وحدان ولیک چون ممات و چون قنات و چون زدات و چون عذات گفتم آخر شایگان خوش به از وحدان بدفی المثل چون حادثاث ای از ورای حادثات .ان
وحدانلغتنامه دهخداوحدان . [ وُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ واحد.(اقرب الموارد) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). به معنی یکی . (آنندراج ). رجوع به واحد شود.
وحدانیلغتنامه دهخداوحدانی . [ وَ نی ی ] (ع ص ) آنکه تنهایی گزیند و از مردم دوری کند. (المنجد). مفارقت کننده از جماعت و منفرد به نفس . (اقرب الموارد).