کمربندهای وان آلنVan Allen beltsواژههای مصوب فرهنگستاندو کمربند تابشی، دورتادور زمین، حاوی ذرات باردار به دامافتاده
نیروی واندِروالسvan der Waals forceواژههای مصوب فرهنگستاننیروی ربایشی بین دو اتم یا دو مولکول که در نتیجۀ برهمکنش دوقطبی ـ دوقطبی به وجود میآید
کمربند تابش وانآلِنVan Allen radiation beltواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کمربندهای تابشی یونی قوی در فضای پیرامون زمین که از ذرات باردار انرژی بهدامافتاده در میدان زمینمغناطیسی تشکیل شده است
ژوآن ژوآنلغتنامه دهخداژوآن ژوآن . (اِخ ) نام طایفه ای از ترکان آسیای مرکزی در قرن ششم هجری . (دیوان رودکی ج 1 ص 179).
حمامدیکشنری عربی به فارسیشستشو , استحمام , شستشوکردن , ابتني کردن , حمام گرفتن , گرمابه , حمام فرنگي , وان , حمام , وان حمام , جاي شستشوي بدن درحمام
receptorsدیکشنری انگلیسی به فارسیگیرنده ها، گیرنده، دستگاه گیرنده، پذیرایی کننده، وان حمام، ستاره مساعد
وانلغتنامه دهخداوان . (اِخ ) نام شهری است در ترکیه ، واقع در فلات ارمنستان در ساحل شرقی دریاچه ٔ وان . (دائرة المعارف اسلامی از حاشیه ٔ برهان ). نام ولایتی از ملک آذربایجان . (جهانگیری ).نام شهری است از ولایت شروان . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). شهری است از اقلیم چهارم به جزیره نزدیک بوسطان
وانلغتنامه دهخداوان . (روسی ، اِ) ظرف بزرگ فلزی یا چینی که در حمام نصب کنند ودر آن بدن را شستشو دهند. (از فرهنگ فارسی معین ).
وانلغتنامه دهخداوان .(پسوند) بان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). به معنی محافظت و نگاهبانی . || نگهبان . نگاهدارنده . حارس . و محافظت کننده . همچو گله وان و دشتوان و فیلوان و امثال آن ، لیکن بدون ترکیب گفته نمیشود. (برهان قاطع). حافظ. نگاهبان . (انجمن آرا). || شبه . مانند. (برهان قاطع) (آنندراج )
وانلغتنامه دهخداوان . (اِخ ) دریاچه ای است به آسیای صغیر. بحیره ٔ ارجیش . بحیره ٔ طِریخ (به مناسبت ماهی طِریخ که در آنجا بسیار است ) .
دبوانلغتنامه دهخدادبوان . [ ] (اِخ ) صاحب مجمل التواریخ والقصص گوید نام زنی است از نژاد پیغامبران در دوران آشفتگی قوم بنی اسرائیل . (مجمل التواریخ و القصص ص 141). اما در مآخذ تاریخی و ازآن جمله تاریخ طبری نام وی بصورتهای دبورا و دلوان و دیوار ضبط شده است و صور
در هندوانلغتنامه دهخدادر هندوان . [ دَ هَِ دُ ] (اِخ ) محله ای است به بلخ از آن محله است فقیه ابوجعفر هندوانی . (از منتهی الارب ). نام محلی از بلخ است و نسبت بدو هندوانی است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
درازخوانلغتنامه دهخدادرازخوان . [ دِ خوا / خا ] (اِ مرکب ) خوان دراز. سفره ٔ دراز. || پیش انداز و دستارخوان . (از برهان ). دستارخوان که سفره ٔ بزرگ باشد و در مهمانیهای بزرگ گسترند. (انجمن آرا). دستارخوان و آنرا کندوری نیز گویند. (جهانگیری ) (از آنندراج ). سفره ٔ
دربند شروانلغتنامه دهخدادربند شروان . [ دَ ب َ دِ ش َرْ ] (اِخ ) به کوه قبق پیوسته است و از وی جامه های پشمین خیزد. (حدود العالم ). رجوع به دربند (باب ، باب الابواب ) شود.