کلاهک ترکشزاfragmentation warheadواژههای مصوب فرهنگستانکلاهکی که پس از انفجار، اشیای جامد و ریزی از آن رها میشود و باعث انهدام یا آسیب هدف میشود
کلاهک نفوذگرbroach warheadواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بمب یا موشک با دو کلاهک بههمپیوسته برای نفوذ به بدنۀ زره یا سازۀ مستحکم
وارثلغتنامه دهخداوارث . [ رِ ] (اِخ ) (زیارت ...) نام زیارت نامه ای در زیارت حضرت حسین بن علی علیه السلام . (مؤلف ).
تازه دملغتنامه دهخداتازه دم . [ زَ / زِ دَ ] (ص مرکب ) تازه نفس و با قوت و طاقت . (ناظم الاطباء). کسی که تازه وارد کاری شده و هنوز خسته نشده است . (فرهنگ نظام ). || چای و غیره که تازه دم شده . (فرهنگ نظام ).
تازه نفسلغتنامه دهخداتازه نفس . [ زَ / زِ ن َ ف َ ](ص مرکب ) تازه دم . کسی که تازه وارد کاری شده و هنوزخسته نشده است . (فرهنگ نظام ): لشکری بزرگ و تازه نفس بمیدان فرستادند. اسبانی تازه نفس . قشونی تازه نفس .
نوزخمهلغتنامه دهخدانوزخمه . [ ن َ / نُو زَ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) کسی که تازه وارد کاری شود. (فرهنگ خطی ). مبتدی . (فرهنگ فارسی معین ) : آدم نوزخمه درآمد به پیش تا برد آن گوی به چوگان خویش .<p
رقصیدنلغتنامه دهخدارقصیدن . [ رَ دَ ] (مص جعلی ) مصدر منحوت از رقص عربی . پای کوفتن . بازیگری کردن . کون و کچول کردن . پای بازی کردن . وشتن . (یادداشت مؤلف ). حرکاتی موزون همراه آهنگ موسیقی اجرا کردن . پای کوفتن . (فرهنگ فارسی معین ).- امثال :
واردلغتنامه دهخداوارد. [ رِ ] (اِخ ) (شیخ محمدی ...) زادگاهش پتیاله ٔ هند و شاعری تیزفهم و نکته سنج بود و خواهرزاده ٔ نورالعین واقف است و در جوانی درگذشت . این ابیات از اوست :در چمن دوش بیاد تو قیامت میکردناله ٔ بلبل و فریاد من و زاری دل .گر بمن دشمن جانی است دلم چه کنم یار فل
واردلغتنامه دهخداوارد. [ رِ ] (ع ص ، اِ) درآینده بر آب . رسنده به آب . (از اقرب الموارد). آینده بر آب و جز آن . (منتهی الارب ). درآینده و آینده بر آب و جزآن . (آنندراج ). ج ، واردین ، وُرّاد. (منتهی الارب ) : و تازیان مجره را به جوی تشبیه کرده اند و این ستارگان را به ش
واردفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] مطّلع؛ آگاه؛ باتجربه.۲. [مجاز] ویژگی چیزی که قابلقبول است، بهویژه اعتراض، انتقاد، و مانند آن: ایراد شما وارد نیست.۳. (صفت، اسم) [مجاز] مهمان.۴. [مقابلِ صادر] [قدیمی] داخلشونده؛ درآینده.۵. (اسم) (تصوف) نوعی آگاهی که بدون تفکر در دل سالک ایجاد میشود؛ آنچه بر دل صو
دژگواردلغتنامه دهخدادژگوارد. [ دُ گ ُ ] (ص مرکب ) دژگوار. ثقیل . بطی ءالهضم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به دژگوار شود.
تازه واردلغتنامه دهخداتازه وارد.[ زَ / زِ رِ ] (ص مرکب ) کسی که تازه ورود کرده باشد و بتازگی آمده باشد. (ناظم الاطباء). جدیدالورود.
خوشگواردلغتنامه دهخداخوشگوارد. [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ] (ن مف مرکب ) خوش گواریده . سریعالهضم . سریعالانهضام . (یادداشت مؤلف ). || عذب . گوارا. (یادداشت مؤلف ).
شواردلغتنامه دهخداشوارد. [ ش َ / ش ُ رِ ] (اِ) به فارسی اسم حباری است و به قولی سرخاب و نیز بوقلمون را نامند که آن را ابوالبراقش و ابوالبراق نامند. (از فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به شوات و شوار شود.