تازه واردلغتنامه دهخداتازه وارد.[ زَ / زِ رِ ] (ص مرکب ) کسی که تازه ورود کرده باشد و بتازگی آمده باشد. (ناظم الاطباء). جدیدالورود.
بواردلغتنامه دهخدابوارد. [ ب َ رِ ] (اِ) ترشی باشد که در برابر شیرینی است . (برهان ). ترشی و حموضت و تیزی . (ناظم الاطباء) : باب چهارم از بخش نخستین از جزو دوم از گفتار سیوم از ک
تواردلغتنامه دهخداتوارد.[ ت َ رُ ] (ع مص ) با هم به آب درآمدن . (زوزنی ) (از اقرب الموارد). || حاضر شدن در مکان یکی بعد دیگری . (از اقرب الموارد). با هم به یک جا فرودآمدن . (غیاث
ادواردلغتنامه دهخداادوارد. [ اِ ] (اِخ ) (دریاچه ٔ...) دریاچه ٔ کوچکی به افریقا، که دریاچه ٔ آلبرنیانزا بدان پیوندد.
خوشگواردلغتنامه دهخداخوشگوارد. [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ] (ن مف مرکب ) خوش گواریده . سریعالهضم . سریعالانهضام . (یادداشت مؤلف ). || عذب . گوارا. (یادداشت مؤلف ).
دژگواردلغتنامه دهخدادژگوارد. [ دُ گ ُ ] (ص مرکب ) دژگوار. ثقیل . بطی ءالهضم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به دژگوار شود.