وسیلتلغتنامه دهخداوسیلت . [ وَ ل َ ] (ع اِ) سبب . وسیلة : این طبع سخن سنج من وسیلت در خدمت تو بی شمار دارد. مسعودسعد.یکی را... قوت شهوانی بر قوت عقل غالب گشته ... و بدین وسیلت خسر الدنیا و العقبی گردیده . (کلیله و دمنه ). و جسم هوا
وصلتلغتنامه دهخداوصلت . [ وَ ل َ ] (از ع ، اِ) پاره ٔ چیزی . (غیاث اللغات ). || (اِمص ) خویشی و پیوند سببی . پیوند زناشویی . (فرهنگ فارسی معین ).- وصلت افتادن (فتادن ) ؛ زن و مردی یا دختر و پسری به عقد هم درآمدن . وصلت کردن : میان دو عم
وصلتلغتنامه دهخداوصلت . [ وُ ل َ ] (ع اِمص ) پیوند و خویشی و پیوستگی . (غیاث اللغات ). رجوع به وَصْله شود.