هستی بخشیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت خشیدن، بهوجود آوردن، هستیدادن، ایجاد کردن، آفریدن ساختن، تولیدکردن سرشتن زاییدن، بچهبه دنیا آوردن، بار بهزمین گذاشتن، زادن، بچهدارشدن، بهدنیا آوردن فرزند، دارای فرزند شدن، صاحب بچه شدن تخم (بذر) پاشیدن، کِشتن، بار آوردن
اسید چرب استریشدهesterified fatty acid, free fatty acidواژههای مصوب فرهنگستانمحصول ترکیب اسید چرب آزاد با یک مولکول الکلی دیگر مثل گلیسرول
آزمون مِهِ نمکی استیکاسیدacetic acid salt fog test, acetic acid salt spray testواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آزمون خوردگی شتابیافته که در آن فلزات آهنی و غیرآهنی با پوشش آلی و غیرآلی در معرض پاشش استیکاسید قرار میگیرند
تزریق اسیدacid feedواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از اسید در عملیات شیمیایی آبهای خنککن برای واپایش میزان جرمگرفتگی کلسیمکربنات و به دست آوردن بیشترین مقدار گندزدایی (disinfection) با استفاده از کلر
ریبونوکلئیکاسیدribonucleic acidواژههای مصوب فرهنگستانبسپاری متشکل از واحدهای ریبونوکلئوتید اختـ . رِنا RNA
تکوینفرهنگ مترادف و متضاد۱. آفرینش، ایجاد، پیدایش، تشکیل، خلقت ۲. آفریدن، ایجاد کردن، خلق کردن، هستی بخشیدن
تولید کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: علیت تولید کردن، درست کردن، ساختن، تشکیل دادن آفریدن، پدید آوردن، خلقکردن، اختراع کردن، سرشتن، بهوجود آوردن، نوآوری کردن، هستی دادن، آوردن، بارآوردن، برانگیختن، انگیختن بنا کردن، عمارت ساختن، برپا داشتن، ایجاد کردن، بالا آوردن، پی افکندن آباد کردن، معمور کردن، دایر کردن، پر کردن، بهسامان کر
موجودلغتنامه دهخداموجود. [ م َ ] (ع ص ، اِ) هست . (آنندراج ). مقابل نیست ومعدوم . هرچه که صحیح باشد سؤال درباره ٔ او، که آیامعدوم گردد. (یادداشت مؤلف ). هست شده . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). هست کرده شده . (آنندراج ) : خردرا اولین موجود دان پس نفس و جسم آن گه <b
هستیلغتنامه دهخداهستی . [ هََ ] (حامص ، اِ) وجود. بودن . بود. حیات . زندگی . (یادداشت به خط مؤلف ) : خداوند هستی و هم راستی نخواهد ز تو کژّی و کاستی . فردوسی .از اوی است پیدا مکان و زمان پی مور بر هستی او نشان . <p class="
هستیفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ نیستی] وجود.۲. زندگی.۳. [مجاز] دارایی؛ سرمایه.۴. [مجاز] جهان.۵. [قدیمی، مجاز] خودبینی.
مهستیلغتنامه دهخدامهستی . [ م َ س ِ / م َ هَِ ] (اِ مرکب ) مخفف ماه ستی (ستی مخفف عربی سَیِّدَتی ). ماه خانم . ماه بانو. || از نامهای ایرانی : داشت زالی به روستای تکاومهستی نام دختری و سه گاو. سنائی .<b
هستیلغتنامه دهخداهستی . [ هََ ] (حامص ، اِ) وجود. بودن . بود. حیات . زندگی . (یادداشت به خط مؤلف ) : خداوند هستی و هم راستی نخواهد ز تو کژّی و کاستی . فردوسی .از اوی است پیدا مکان و زمان پی مور بر هستی او نشان . <p class="
نابایسته ٔ هستیلغتنامه دهخدانابایسته ٔ هستی . [ ی ِ ت َ / ت ِ ی ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ترجمه ٔ ممتنعالوجود یعنی آنچه وجود و هستی گرفتن آن ممتنع ومحال باشد مانند شریک یزدان . (آنندراج ) (از انجمن آرا). چیزی که وجود آن محال و غیرمعقول بود مانند شریک باری . (ناظم
هستیفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ نیستی] وجود.۲. زندگی.۳. [مجاز] دارایی؛ سرمایه.۴. [مجاز] جهان.۵. [قدیمی، مجاز] خودبینی.