هرزه گردلغتنامه دهخداهرزه گرد. [ هََ زَ / زِ گ َ ] (نف مرکب ) هرجایی . (یادداشت به خط مؤلف ). کسی که در همه جا آمد و شد می کند و سخن چینی می نماید. (ناظم الاطباء) : خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و هرزه گرد و لتره ملازه . <
حرجةلغتنامه دهخداحرجة. [ ح َ رَ ج َ ] (اِخ ) از دیههای یمامة است . حفصی گفت دیهی است از هجرة. اندکی آب است ازآن ِ بنی قیس . (معجم البلدان ).
پیشلغتنامه دهخداپیش . (ق ) جلو. نزدیک . قریب . نزدیکتر. به فاصله ٔ کمتر از کسی یا چیزی : سر دست بگرفت و پیشش کشیداز آنجایگه پیش خویشش کشید. فردوسی .گرفتند بازوش با بند تنگ کشیدند از جای پیش نهنگ . فردوسی