نیکوانداملغتنامه دهخدانیکواندام . [ اَ ] (ص مرکب ) خوش اندام . خوش ترکیب : مطرهف ؛ مرد تمام خلقت نیکواندام .ظبیة همیر؛ آهو ماده ٔ نیکواندام . (از منتهی الارب ).
علکةلغتنامه دهخداعلکة. [ ع َ ل َ ک َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ فربه و نیکواندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مطرهفلغتنامه دهخدامطرهف . [ م ُرَ هَِ ف ف ] (ع ص ) مرد تمام خلقت نیکواندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
نیکوپیکرلغتنامه دهخدانیکوپیکر. [ پ َ / پ ِ ک َ] (ص مرکب ) خوش اندام . نیکوتن . نیکواندام . خوش هیکل : غیداق و رجل هیئی ؛ مردی نیکوپیکر. (از منتهی الارب ).