جرینلغتنامه دهخداجرین . [ ج ُ رَ ] (اِخ ) نام موضعی است میان سواج و نیر در لعباء از اراضی نجد. (از معجم البلدان ).
نیرانلغتنامه دهخدانیران . (ع اِ) جمع نور است . رجوع به نور شود. || جمع نیر است . رجوع به نیر شود. || جمع نار است . رجوع به نار شود : آن همه نور و راحت و نعمت وین همه رنج و ظلمت و
نیرانلغتنامه دهخدانیران . [ ن َی ْ ی ِ ] (ع اِ) تثنیه ٔ نیر به معنی ماه و خورشید است . رجوع به نَیِّر شود.
نیرهلغتنامه دهخدانیره . [ ن َی ْ ی ِ رَ ] (ع ص ) نیرة. تأنیث نیر است . رجوع به نَیِّر و نَیِّرَة شود.
نیرةلغتنامه دهخدانیرة. [ رَ ] (ع اِ) جمع نار است . رجوع به نار شود. || از ادوات بافندگی است . (از متن اللغة). رجوع به نیر شود. || یوغ . (از متن اللغة). رجوع به نیر شود.
نیرةلغتنامه دهخدانیرة. [ ن َی ْ ی ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث نیر است . (از المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به نَیِّر شود. || ظاهر و آشکاری که بر احدی مخفی نیست . (از متن اللغة). یک ضر
نیرینلغتنامه دهخدانیرین . [ ن َی ْ ی ِ رَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ نیر است . رجوع به نَیِّر شود. || آفتاب و ماه . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). رجوع به نیر و نیر اعظم و نیر اصغر و نیز
نیرشیدواژهنامه آزادبر وزن خورشید و مهرشید مرکب از نیر به معنای درفشان . رخشان . درخشنده . درفشنده . مضی ٔ. رخشنده . مشرق و شید به معنای درخشان و روشنایی
بین الامرینلغتنامه دهخدابین الامرین . [ ب َ نَل ْ اَ رَ ] (ع ق مرکب ) میان دو امر : لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین ، از روایات مستفیضی است که از ائمه علیهم السلام در باب اختیاروارد
جان آفرینلغتنامه دهخداجان آفرین . [ ف َ ] (اِخ ) روان آفرین . خالق روح . (ناظم الاطباء). آفریننده ٔ جان . (آنندراج ). خالق . آفریدگار. خدا : یکی گنج بخشید بر هر کسی بجان آفرین کرد پو
نیرمفرهنگ نامها(تلفظ: ney(ay)ram) (= نریمان) ، ← نریمان . به علاوه نیرم یا نریمان در اوستا ' نیرمانا ' یعنی نرمنش و مردسرشت آمده است.