وراثتپذیری خصوصیnarrow heritability, narrow-sense heritabilityواژههای مصوب فرهنگستاننسبت وردایی افزایشی به وردایی رُخنمودی
پنگرولغتنامه دهخداپنگرو. [ ] (اِخ ) نام دهی در سه فرسنگ ونیمی مغربی اشکنان است . (فارسنامه ٔ ناصری ).
نیگرولغتنامه دهخدانیگرو. (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل . در 12هزارگزی شمال غربی سه کوهه و 4هزارگزی غرب جاده ٔ زاهدان به زابل و در جلگه ٔ گرم معتدل هوایی واقع است و 1080 نفر سکنه دا
نرگولغتنامه دهخدانرگو. [ ن َ گ َ / گُو / ن َرْ رَ / رِ گ َ/ گُو ] (اِ مرکب ) نرگاو. گاو نر. (ناظم الاطباء).
نیرولغتنامه دهخدانیرو. (اِ) زور. قوت . (لغت فرس اسدی ص 416) (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (اوبهی ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). توانائی . (ناظم الاطباء). توان . پهلوانی . نیرومندی . قدرت : نخست آفرین کرد بر دادگرکزو دید نیرو
نیرویتازه دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عمل داوطلبانه ویتازه دادن، رفع خستگی کردن، ازخستگی بیرون آوردن، نیرو دادن، بازسازی کردن، بهبود دادن، تقویت کردن، خوراندن
reinvigoratesدیکشنری انگلیسی به فارسیتقویت می کند، نیروی تازه دادن به، باز نیرو بخشیدن، تجدید نیرو کردن
نیرولغتنامه دهخدانیرو. (اِ) زور. قوت . (لغت فرس اسدی ص 416) (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (اوبهی ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). توانائی . (ناظم الاطباء). توان . پهلوانی . نیرومندی . قدرت : نخست آفرین کرد بر دادگرکزو دید نیرو
نیروفرهنگ فارسی عمید۱. زور؛ قوه؛ قدرت؛ توانایی.۲. (فیزیک) عمل یک جسم بر جسم دیگر که باعث ایجاد کار در جسم دوم میشود.۳. [قدیمی] قابلیت؛ استعداد.
نیرودیکشنری فارسی به انگلیسیagency, dint, force, hand, iron, juice, potency, power, sap, strength, vigor, vigour
ریودژانیرولغتنامه دهخداریودژانیرو. [ ی ُ دُ رُ ] (اِخ ) پایتخت برزیل ، در آمریکای جنوبی . و آن بندری است در کنار خلیجی در ساحل اقیانوس اطلس ، دارای 2303100 تن سکنه . دوک نشین ، دانشگاهی و مرکز بزرگ سیاسی ، تجارتی و صنعتی است . (از فرهنگ فارسی معین ).
کانیرولغتنامه دهخداکانیرو. (اِ) دارویی است که آن را مازریون گویند و بجهت دفع استسقا بکار آید. (برهان ). مازریون و آن بیخ گیاهی است که مرض استسقا رانافع است . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
واحد نیرولغتنامه دهخداواحد نیرو. [ ح ِ دِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) واحدی است که برای سنجش نیرو یا قوه به کار میرود. واحد نیرو یا قوه در دستگاه .S.T.M استن (sn) ا
نیرولغتنامه دهخدانیرو. (اِ) زور. قوت . (لغت فرس اسدی ص 416) (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (اوبهی ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). توانائی . (ناظم الاطباء). توان . پهلوانی . نیرومندی . قدرت : نخست آفرین کرد بر دادگرکزو دید نیرو