معتاوندNar-Anonواژههای مصوب فرهنگستانانجمنی برای اجرای برنامۀ دوازدهقدمی متشکل از افرادی که در ارتباط مستمر با یک فرد معتاد بودهاند * واژۀ معتاوند از ادغام دو واژۀ معتاد و خویشاوند، به قیاس با صورت لاتین آن، ساخته شده است
نوسیاهneo-noirواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فیلم سیاه دارای مضامین معاصر که در قالب فیلم سیاه به نوآوری میپردازد
نگرش کردنلغتنامه دهخدانگرش کردن . [ ن ِ گ َ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نظر کردن . نگاه کردن . (فرهنگ فارسی معین ). دیدن . نگرستن . || ملاحظه کردن . (فرهنگ فارسی معین ). به دقت نظر کردن . توجه کردن . نظارت کردن : و او در کار ملک نگرش کردی و امر و نهی دادی . (تاریخ بخارا ص <span
نگران کردندیکشنری فارسی به انگلیسیdishearten, dismay, disquiet, disturb, fret, key, oppress, perturb, trouble, worry
نگرلغتنامه دهخدانگر. [ ن ِ گ َ ] (نف مرخم ) نگرنده . آنکه می نگرد.نعت فاعلی مرخم از نگریستن . رجوع به نگریستن شود.ترکیب ها:- اندک نگر . بدنگر. پایان نگر. خویشتن نگر. دست نگر. عاقبت نگر.رجوع به هریک از این مدخل ها شود.
نگرلغتنامه دهخدانگر. [ ن ِ گ َ ] (اِ) نمونه . انموذج . (فرهنگ فارسی معین ) : گردون نگری ز عمر فرسوده ٔ ماست جیحون اثری ز اشک پالوده ٔ ماست .(منسوب به خیام از فرهنگ فارسی معین ).
نگرلغتنامه دهخدانگر. [ ن ِ گ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش نیکشهر شهرستان چاه بهار، در 19هزارگزی شمال شرقی نیکشهر، در منطقه ٔ کوهستانی گرمسیری واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ، محصولش غلات و خرما و برنج و لبنیات ، شغ
نگرلغتنامه دهخدانگر. [ ن ِ گ َ ] (نف مرخم ) نگرنده . آنکه می نگرد.نعت فاعلی مرخم از نگریستن . رجوع به نگریستن شود.ترکیب ها:- اندک نگر . بدنگر. پایان نگر. خویشتن نگر. دست نگر. عاقبت نگر.رجوع به هریک از این مدخل ها شود.
داودنگرلغتنامه دهخداداودنگر. [ وو ن ِ گ َ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در کنار نهر سویه از شعب رود گنگ در ایالت بهار هندوستان . (از قاموس الاعلام ترکی ).
درونگرلغتنامه دهخدادرونگر. [ دُگ َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای چهارگانه ٔ بخش نوخندان شهرستان درگز، استان نهم (خراسان ) است . این دهستان از 16 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و مجموع نفوس آن 3710 تن و مرکز دهستان قریه ٔ محمد
درونگرلغتنامه دهخدادرونگر.[ دُ گ َ ] (اِخ ) نام رودی واقع در شمال خراسان که از غرب به شرق در منطقه ای کوهستانی در شهرستان درگز جاری است و دهستان درونگر و آبادیهای اطراف محمدآباد را مشروب کند و حدود 20 کیلومتری شرق محمدآباد از مرز ایران و ترکمنستان شوروی خارج می
دست نگرلغتنامه دهخدادست نگر. [ دَ ن ِ گ َ ] (نف مرکب )نگرنده به دست کسی . مقلد. پیرو. دنباله رو: نظیرة؛ مهتر قوم که مردم در هر امور به وی نگرند و دست نگر اوباشند. (منتهی الارب ). نظور؛ مهتر که مردم دست نگر اوباشند و به وی نگرند در هر امر از امور. (منتهی الارب ). || محتاج و نیازمند. (ناظم الاطباء
دستانگرلغتنامه دهخدادستانگر. [ دَ گ َ ] (ص مرکب ) حیله گر. مکار. فریبکار : به دستانگری ماند این چرخ پیرگهی چون پلاس است و گه چون حریر.فردوسی .