نمک گیرلغتنامه دهخدانمک گیر. [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) کسی که مقدار اندکی از چیزی را بچشد تا اندازه ٔ نمک آن رامعین کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : نمک گیر خمیر هر سرشت است . زلال
نمک گیر شدنفرهنگ انتشارات معین(نَ مَ. شُ دَ) (مص ل .)(عا.) نان و نمک کسی را خوردن و مرهون آن شخص شدن .
انگشتلغتنامه دهخداانگشت . [اَ گ ُ ] (اِ) هریک از اجزای متحرک پنجگانه ٔ دست و پای انسان . (از فرهنگ فارسی معین ). اصبع. شنترة. (از منتهی الارب ). اصبوع . کلک .بنان . (یادداشت مؤل