نمودگارلغتنامه دهخدانمودگار. [ ن ُ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نمونه . نشان . (فرهنگ فارسی معین ) : تن آدمی با مختصری ِ وی مثالی است از همه ٔ عالم که از هرچه در عالم آفریده است اندر آدمی نمودگار آن در است . استخوان چون کوه ... (کیمیای سعادت ). و ا
نمودارفرهنگ فارسی عمید۱. ظاهر؛ نمایان؛ آشکار.۲. مانند؛ نظیر.۳. نشان؛ علامت.۴. (ریاضی) خطی که میزان بالاوپایین رفتن تعداد یا مقدار محصولات یا درآمدها و چیزهای دیگر را نشان میدهد. برای ترسیم این خط جدول شطرنجمانندی بر صفحۀ کاغذ رسم و میزان تغییر مقدار را با پایین بردن یا بالا بردن آن خط نشان میدهند.
نمودارلغتنامه دهخدانمودار. [ ن ُ / ن ِ ] (نف ) نمایان . مرئی . (برهان قاطع). مشهود. (فرهنگ فارسی معین ). پیدا. ظاهر. آشکار. (انجمن آرا) پدیدار. هویدا. تابان . (ناظم الاطباء). چیزی که در نظر نماید. (از رشیدی ) : نموداری که از مه تا به
شوخی نمودنلغتنامه دهخداشوخی نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ] (مص مرکب ) شوخی کردن . بیشرمی و بی ادبی کردن . ظاهرکردن و نمودار ساختن آثار و علائم شوخی : از آن شوخی و نادانی نمودن خجل گشتن پشیمانی فزودن .
بر روی کار آوردنلغتنامه دهخدابر روی کار آوردن . [ ب َ ی ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) روی کار آوردن . ظاهر و نمودار ساختن . (آنندراج ) : یاقوت آبدار تو آورده عاقبت خطی بروی کار که ریحان بگرد رفت . سلمان (آنندراج ).|| کسی را عهده دار امری مهم ساختن . کس
اکذابلغتنامه دهخدااکذاب . [ اِ ] (ع مص ) دروغگوی یافتن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دروغزن یافتن . (المصادر زوزنی ). || بر دروغ برانگیختن . || آشکار کردن کذب کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || آگاهی دادن شخص به اینکه آن
زرلغتنامه دهخدازر. [ زَ / زَرر ] (اِ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). اکثر بمعنی طلا و ذهب آید. (غیاث اللغات ). فلزی است زرد و گرانبها و قیمتی و سنگین و از آن نقود زرد می سازند و طلا و تله و تلی نیز گویند و به تازی
نمودارفرهنگ فارسی عمید۱. ظاهر؛ نمایان؛ آشکار.۲. مانند؛ نظیر.۳. نشان؛ علامت.۴. (ریاضی) خطی که میزان بالاوپایین رفتن تعداد یا مقدار محصولات یا درآمدها و چیزهای دیگر را نشان میدهد. برای ترسیم این خط جدول شطرنجمانندی بر صفحۀ کاغذ رسم و میزان تغییر مقدار را با پایین بردن یا بالا بردن آن خط نشان میدهند.
نمودارلغتنامه دهخدانمودار. [ ن ُ / ن ِ ] (نف ) نمایان . مرئی . (برهان قاطع). مشهود. (فرهنگ فارسی معین ). پیدا. ظاهر. آشکار. (انجمن آرا) پدیدار. هویدا. تابان . (ناظم الاطباء). چیزی که در نظر نماید. (از رشیدی ) : نموداری که از مه تا به
نمودارفرهنگ فارسی معین(نُ یا نَ) [ په . ] 1 - (ص فا.) پدیدار، هویدا. 2 - (اِ.) جدولی که مقدار صعود و نزول چیزی را نشان دهد.
نمودارفرهنگ فارسی عمید۱. ظاهر؛ نمایان؛ آشکار.۲. مانند؛ نظیر.۳. نشان؛ علامت.۴. (ریاضی) خطی که میزان بالاوپایین رفتن تعداد یا مقدار محصولات یا درآمدها و چیزهای دیگر را نشان میدهد. برای ترسیم این خط جدول شطرنجمانندی بر صفحۀ کاغذ رسم و میزان تغییر مقدار را با پایین بردن یا بالا بردن آن خط نشان میدهند.
نمودارلغتنامه دهخدانمودار. [ ن ُ / ن ِ ] (نف ) نمایان . مرئی . (برهان قاطع). مشهود. (فرهنگ فارسی معین ). پیدا. ظاهر. آشکار. (انجمن آرا) پدیدار. هویدا. تابان . (ناظم الاطباء). چیزی که در نظر نماید. (از رشیدی ) : نموداری که از مه تا به
زِبَرنمودارepigraph, supergraphواژههای مصوب فرهنگستانمجموعة همة نقاطی که بالای نمودار تابع قرار میگیرند
حشو نمودارchart-junk/ chartjunkواژههای مصوب فرهنگستاناجزای غیرضروری و مزاحم نمودار در انتقال پیام اصلی آن