نماندنلغتنامه دهخدانماندن . [ ن َ دَ ] (مص منفی ) رفتن . اقامت نکردن . دوام نیاوردن . مقابل ماندن . || مردن . درگذشتن . (یادداشت مؤلف ) : چون عم او اردشیر که جای پدرش گرفته بود نماند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). در آن وقت که حالت شیخ به کمال رسیده بود و پیر ابوالفضل حسن نما
نمایاندنلغتنامه دهخدانمایاندن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نمایانیدن . نشان دادن . || آشکار کردن . واضح ساختن . (فرهنگ فارسی معین ).
نمایانیدنلغتنامه دهخدانمایانیدن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نمایاندن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به نمایاندن و نمودن شود.
نمایاندنلغتنامه دهخدانمایاندن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نمایانیدن . نشان دادن . || آشکار کردن . واضح ساختن . (فرهنگ فارسی معین ).
نمایاندنلغتنامه دهخدانمایاندن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص ) نمایانیدن . نشان دادن . || آشکار کردن . واضح ساختن . (فرهنگ فارسی معین ).