نغزلغتنامه دهخدانغز.[ ن َ ] (ص ) خوب . نیک . نیکو. (برهان قاطع). چیزی نیکو و زیبا و بدیع و عجب از نیکوئی . هر چیز عجیب از نیکوئی . (یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی ). هر چیزی عجیب
نغزلغتنامه دهخدانغز. [ ن َ ] (ع مص ) برآغالیدن قوم را و تباهی افکندن بین قومی . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). نزغ . (اقرب ال
لطیففرهنگ مترادف و متضاد۱. ظریف، نازک ۲. ترد، شکننده ۳. زیبا، گلاندام، گلپیکر، نازکاندام، نازکبدن، نازکتن ۴. شیرین، نغز ۵. ریز، ریزه، سبک ≠ زمخت، ضخیم، کلفت
زخمهلغتنامه دهخدازخمه . [ زَ م َ / م ِ ] (اِ) مطلق زدن . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). زخمه مانند زخم مرادف زدن مطلق در فارسی بکار میرود. به زدن بمعنی جراحت وارد کردن و یا زدن ب
چغزفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده١. قورباغه؛ غوک: ◻︎ هرچند که درویش پسر فغ زاید / در چشم توانگران همه چغز آید (ابوالفتح: شاعران بیدیوان: ۳۷۶).٢. (اسم صوت) صدای قورباغه؛ آواز قورباغه٣. (صفت) وی
تاولغتنامه دهخداتاو. (اِ) تاب . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289). چه در لغت فارسی و
نادرهلغتنامه دهخدانادره . [ دِ رَ / رِ ] (از ع ، ص ، اِ) بی مانند. (فرهنگ نظام ). مرد بی نظیر و بی مانند. (ناظم الاطباء) : این سلطان ماامروز نادره ٔ روزگار است . (تاریخ بیهقی ص 3