نسختلغتنامه دهخدانسخت . [ ن ُ خ َ ] (ع اِ) نسخة. نسخه . نوشته . مکتوب . یادداشت . مسودة. پیش نویس : امشب آن نامه را که فرموده ایم نسخت باید کرد و بیاض نباید کرد تا فردا در نسخت تأمل کنیم . (تاریخ بیهقی ص 404). امیر نسخت عهد و سوگندنام
نسخت کردنلغتنامه دهخدانسخت کردن .[ ن ُ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوشتن . یادداشت کردن : استادم بونصر نامه ها و مشافهات نسخت کرد. (تاریخ بیهقی ص 383). من این پیغام را نسخت کردم و به درگاه بردم . (تاریخ بیهقی ص 328</s
نشاختلغتنامه دهخدانشاخت . [ ن ِ ] (مص مرخم ، اِمص ) نشاند. رجوع به نشاختن شود. || به معنی تعیین هم آمده است که خبر دادن و آشکار ساختن و خاص گردانیدن باشد. (برهان قاطع). رجوع به نشاختن شود.
ناشخودلغتنامه دهخداناشخود. [ ش َ ] (ن مف مرکب ) بی خارش . بی خراش . بی نقصان . بی ضرر. (ناظم الاطباء). ناخراشیده . شخوده ناشده . سالم . ناشخوده . ناکاویده : مسیحی بشهر اندرون هرکه بودنماندند رخسارگان ناشخود. فردوسی .رجوع به ناشخوده ش
نسختهلغتنامه دهخدانسخته . [ ن َ س َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نسنجیده . ناسخته . مقابل سخته : چون که نسخته سخن سرسری هست بر گوهریان گوهری .نظامی .
نسخت کردنلغتنامه دهخدانسخت کردن .[ ن ُ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوشتن . یادداشت کردن : استادم بونصر نامه ها و مشافهات نسخت کرد. (تاریخ بیهقی ص 383). من این پیغام را نسخت کردم و به درگاه بردم . (تاریخ بیهقی ص 328</s
پیش چشم کردنلغتنامه دهخداپیش چشم کردن . [ ش ِ چ َ /چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در منظر قرار دادن . برابر دیده نهادن : آنچه نسخت کردند از خزانه ها بیاوردند و پیش چشم کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 217).
نسخةلغتنامه دهخدانسخة. [ ن ُ خ َ ] (ع اِ) کتابی که از آن نقل کنند. (منتهی الارب ). کتابی که از وی نقل کنند واز روی آن نویسند. (ناظم الاطباء). کتاب منقول . (معجم متن اللغة). ج ، نُسَخ . رجوع به نسخت و نسخه شود.
نبشته آمدنلغتنامه دهخدانبشته آمدن . [ ن ِ ب ِ ت َ / ت ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) نوشته شدن : کاغذ برد تا آنچه نبشتنی است نبشته آید. (تاریخ بیهقی ص 404). نامه ها و مشافهات نسخت کرد و نبشته آمد. (تاریخ بیهقی ص <spa
پرشکستگیلغتنامه دهخداپرشکستگی . [پ ُ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) (راه ...) پر از پستی وبلندی . درشتناک . پردست انداز : سه راه نسخت کردند یکی بیابان از جانب دهستان سخت دشوار و بی آب و علف و دو بیشتر درشت و پرشکستگی . (تاریخ بیهقی ).
مشافهاتلغتنامه دهخدامشافهات . [م ُ ف َ ] (ع اِ) ج ِ مشافهت : و استادم بونصر نامه ها و مشافهات نسخت کرد و نبشته آمد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 376). و ابوالعلا به دیوان وزارت آمد و نامه ها و مشافهات استادم بستد و بخواند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص
نسخت کردنلغتنامه دهخدانسخت کردن .[ ن ُ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوشتن . یادداشت کردن : استادم بونصر نامه ها و مشافهات نسخت کرد. (تاریخ بیهقی ص 383). من این پیغام را نسخت کردم و به درگاه بردم . (تاریخ بیهقی ص 328</s
نسختهلغتنامه دهخدانسخته . [ ن َ س َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نسنجیده . ناسخته . مقابل سخته : چون که نسخته سخن سرسری هست بر گوهریان گوهری .نظامی .