ناخرسندیلغتنامه دهخداناخرسندی . [ خ ُ س َ ] (حامص مرکب ) قانع نبودن . بس نکردن . راضی نبودن . ناخشنودی . مقابل خرسندی به معنی خشنودی و قناعت و رضایت .
ناخاستلغتنامه دهخداناخاست . (ص مرکب ) (از: نا (نفی ، سلب )+ خاست (از خاستن ) به معنی خیز (خیزنده ). (حاشیه ٔ برهان قاطع ص 2089). کسی را گویند که از جای خود نتواند برخاست . (آنندرا
ناخاستهلغتنامه دهخداناخاسته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) فطیر. (صراح ). ورنیامده [ خمیر] : خمیر این سخن فطیر است ناخاسته و زلف این عروس مشوش است ناپیراسته . (سندبادنامه ص 140).