نثاریدنلغتنامه دهخدانثاریدن . [ ن ِ دَ ] (مص جعلی ) نثار کردن پول و جز آن . (ناظم الاطباء). نثار نمودن . (آنندراج ). نثاردن .
نثاردنلغتنامه دهخدانثاردن . [ ن ِ دَ ] (مص جعلی ) نثار کردن . افشاندن . پراکندن . بر سر کسی مسکوک زر و سیم افشان کردن : زوار به وفد و نفر آیند به نزدش او زر بنثارد به سر وفد و نفر بر.عنصری .
نشاریدنلغتنامه دهخدانشاریدن . [ ن ِ دَ ] (مص ) افشاندن . نثار کردن . بخشش دادن . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). شاید مصحف نثاریدن باشد.