ناپروالغتنامه دهخداناپروا. [ پ َرْ ] (ص مرکب ) بی التفات . بی رغبت . بی میل . (از برهان قاطع). لاابالی . (انجمن آرا). بی خبر. غافل . (ناظم الاطباء). بی توجه . بی التفات . سست انگار. || بی ترس و بیم . (برهان قاطع). بی بیم . (انجمن آرا). بیباک . بی اندیشه . (آنندراج ). بیباک . بی پروا. بی ترس . د
ناپروائیلغتنامه دهخداناپروائی .[ پ َرْ ] (حامص مرکب ) شغل و کار و پیشه . (ناظم الاطباء). شغل . (منتهی الارب ). ناپروا بودن . صفت ناپروا.
ناپروایلغتنامه دهخداناپروای . [ پ َرْ ] (ص مرکب ) ناپروا : بوده نقاش خرد در شجرت متواری شده فراش صبا درچمنت ناپروای . انوری (از سندبادنامه ص 23).از نهیبت ستاره بی آرام در رکابت زمانه ناپروای .
ناروائیلغتنامه دهخداناروائی . [ رَ ](حامص مرکب ) روا نبودن . جایز نبودن . حرمت . عدم جواز. غیرمجاز بودن . || ظلم . ستم . بیداد. || کساد. (محمود بن عمر) (تاج المصادر بیهقی ).بی رونقی . نارواجی . زیف . تزیف . کاسد شدن . مقابل رائج بودن : و طاهر دبیر چون مترددی بود از ناروائ
ناروالغتنامه دهخداناروا. [ رَ ] (ص مرکب ) چیزی که روا نباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). چیزی که جایز و روا نباشد. (ناظم الاطباء) : فرستاده را گفت کاین بی بهاست هرآنکس که دارد جز او نارواست . فردوسی .به دادار گفت ای جهاندار راست پرس
ناپروائیلغتنامه دهخداناپروائی .[ پ َرْ ] (حامص مرکب ) شغل و کار و پیشه . (ناظم الاطباء). شغل . (منتهی الارب ). ناپروا بودن . صفت ناپروا.
ناپروایلغتنامه دهخداناپروای . [ پ َرْ ] (ص مرکب ) ناپروا : بوده نقاش خرد در شجرت متواری شده فراش صبا درچمنت ناپروای . انوری (از سندبادنامه ص 23).از نهیبت ستاره بی آرام در رکابت زمانه ناپروای .
تغافل پیشهلغتنامه دهخداتغافل پیشه .[ ت َ ف ُ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) تغافل پسند : ای تغافل پیشه ، ناپروا ز ما دل بد مکن خاک پاافتادگان در شهربند دام تست .صائب (از آنندراج ).
قبضةلغتنامه دهخداقبضة. [ ق َ ض َ ] (ع اِ) قبضه . مقبض . مقبضة.(منتهی الارب ). گرفتنگاه از شمشیر و کارد و کمان و جز آن . (منتهی الارب ). قائم . قائمه ٔ شمشیر و جز آن . دسته . دستگیره : تهمتن بیازید چنگال شیرسر قبضه بگرفت مرد دلیر. فردوسی .<
زرین صدفلغتنامه دهخدازرین صدف . [ زَرْ ری ص َ دَ ] (اِ مرکب ) چیزی به شکل صدف که از طلا ساخته باشند. (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از آفتاب جهانتاب . (برهان ) (آنندراج ). آفتاب . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از آفتاب و او را زرین کاسه و زرین کلاه نیز گویند. (انجمن آرا) <span class="h
ناایمنلغتنامه دهخداناایمن . [ م ِ ] (ص مرکب ) خطرناک و مخوف . (ناظم الاطباء). مقابل ایمن . مظنون . دور ازامنیت . غیرقابل اعتماد. نامطمئن : راهها ناایمن شده است ... و راه از نیشابور تا اینجا سخت آشفته است . (تاریخ بیهقی ). و بر ناایمن بیگمان ایمن مباش . (قابوسنامه ). قلعه
پروالغتنامه دهخداپروا. [ پ َرْ ] (اِ) محابا. باک . رهب . روع . مخافت . فَزَع . مهابت . بیم . ترس . هراس . رعب . خوف . جبن . وَجل : جوان و شوخ و فراموشکار و ناپرواست زمان زمان ز من خسته اش که یاد دهد. امیرخسرو.سرّ این نکته مگر شمع ب
ناپروائیلغتنامه دهخداناپروائی .[ پ َرْ ] (حامص مرکب ) شغل و کار و پیشه . (ناظم الاطباء). شغل . (منتهی الارب ). ناپروا بودن . صفت ناپروا.
ناپروایلغتنامه دهخداناپروای . [ پ َرْ ] (ص مرکب ) ناپروا : بوده نقاش خرد در شجرت متواری شده فراش صبا درچمنت ناپروای . انوری (از سندبادنامه ص 23).از نهیبت ستاره بی آرام در رکابت زمانه ناپروای .