تباه نامیلغتنامه دهخداتباه نامی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) بدنامی . زشت نامی : هرکس که ببارگاه سامی نرسداز ناکسی و تباه نامی نرسد.سعدی .
روح نامیلغتنامه دهخداروح نامی . [ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روح نامیه : گرنه عرق منبر تستی در اشجار عراق روح نامی اره گشتستی اندر هر شجر. سنایی .رجوع به روح نامیه شود.
زشت نامیلغتنامه دهخدازشت نامی . [ زِ ] (حامص مرکب ) به بدی و زشتی مشهور شدن . (از ناظم الاطباء). بدنامی . شهرت یافتن به بدی و زشتی : اگرکردمی بر تو این بد نهان مرا زشت نامی بدی در ج
زنده نامیلغتنامه دهخدازنده نامی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نیکنامی . خوشنامی . جاویدانی نام : خوب کرداری ز بهر زنده نامی کرده اندزنده نامی بهتر است از زندگی لحم و عظام . سوزنی (یا
بزرگ نامیلغتنامه دهخدابزرگ نامی . [ ب ُ زُ ] (حامص مرکب ) شهرت . نام آوری : بزرگ نامی جوید همی و نام بزرگ نهاده نیست بکوی و فکنده نیست بدر.فرخی .
هم نامیلغتنامه دهخداهم نامی . [ هََ ] (حامص مرکب ) هم نام بودن . نسبت دو تن که به یک نام خوانده شوند : روز بهرام و رنگ بهرامی شاه با هر دو کرده هم نامی .نظامی .
آهنگ شارش نامیnominal flow rate, rated flowواژههای مصوب فرهنگستانبیشینة آهنگ شارش در یک سامانة هیدرولیکی که در آن دستگاه مطابق با شرایط طراحیشده کار میکند متـ . آهنگ شارش اسمی
رهبندی نامیnominal impedance, impedance nominalواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رهبندی که برای عملکرد در شرایط کار عادی طراحی شده است و معمولاً در بازۀ بسامد کاری قرار دارد
ولتاژ نامیnominal voltageواژههای مصوب فرهنگستانولتاژی مناسب برای شناسایی و انتخاب یک سامانۀ الکتریکی