ناشی ٔ الاکبرلغتنامه دهخداناشی ٔ الاکبر.[ ش ِ ئُل ْ اَ ب َ ] (اِخ ) [ الَ ... ] عبداﷲبن محمدبن شرشر الناشی ، مکنی به ابوالعباس و معروف به ابن شرشر . رجوع به عبداﷲبن محمد ناشی و رجوع به الانساب سمعانی و الاعلام زرکلی و اعیان الشیعه ذیل حرف ن شود.
ناچسپلغتنامه دهخداناچسپ . [ چ َ ] (نف مرکب ) ناچسپان . نامناسب . نالایق . ناشایسته . بی لیاقت . (ناظم الاطباء). || آن که هماهنگی ندارد. آن که با تو سازواری ندارد.
ناسیلغتنامه دهخداناسی ٔ. [ س ِءْ ] (ع ص ) اسم فاعل است از نساء. (معجم متن اللغة). رجوع به نساء شود. || فربه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فربه از انسان و حیوان . (اقرب الموارد) (المنجد). مقابل لاغر و نحیف . ج ، نَسَاءَة.
ناسیلغتنامه دهخداناسی . (ع ص ) فراموش کننده . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). فراموشکار. که فراموش می کند. که نسیان دارد. || آنکه در قوم شمارش نکنند و بسیار فراموش کند. نسی . (از منتهی الارب ). || آنکه درنگی می کنند و اهمال می کند در حج خانه ٔ خدا. (ناظم الاطباء).
ناشیلغتنامه دهخداناشی . (از ع ، ص ) بی وقوف و اجنبی . (السامی ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). تازه کار و مبتدی . (فرهنگ نظام ). کم تجربت . (السامی ). بی تجربه . تازه کار. ناآزموده . نکرده کار. ناکرده کار. غُمر. ناآزموده کار. بی مهارت . نااستاد. ناوارد به کاری . غیرماهر :</
دین الاکبرلغتنامه دهخدادین الاکبر. [ نُل ْ اَ ب َ ] (ع اِ مرکب ، ترکیب وصفی ) مجوسیت . المجوسیة، یقال لهاالدین الاکبر و الملة العظمی . (ملل و نحل شهرستانی ).
زبید الاصغرلغتنامه دهخدازبید الاصغر. [ زُ ب َ دُل ْ اَ غ َ ] (اِخ ) منبه بن ربیعةبن سلمةبن مازن بن ربیعةبن زبید الاکبر. وی از اولاد زبید الاکبر، بزرگ سلسله ٔ بنوزبید الاکبر و خود بزرگ سلسله ٔ بنوزبید الاصغر است . این هر دوسلسله از رشته های بنوزبید یکی از بطون قبیله ٔ مذحج میباشند. (از تاج العروس ).
ناموس الاکبرلغتنامه دهخداناموس الاکبر. [ سُل ْ اَ ب َ ] (اِخ ) جبرئیل . ناموس اکبر. رجوع به ناموس اکبر شود.
ناشیلغتنامه دهخداناشی . (از ع ، ص ) بی وقوف و اجنبی . (السامی ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). تازه کار و مبتدی . (فرهنگ نظام ). کم تجربت . (السامی ). بی تجربه . تازه کار. ناآزموده . نکرده کار. ناکرده کار. غُمر. ناآزموده کار. بی مهارت . نااستاد. ناوارد به کاری . غیرماهر :</
ناشیلغتنامه دهخداناشی ٔ. [ ش ِءْ ] (ع ص ) کودک و دختر که از حد صِغَر گذشته باشند، للذکر و الانثی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دختر یا پسری که از حد صغر گذشته وارد عهد شباب شده باشند: غلام ناشی ٔ و جاریة ناشی ٔ. (اقرب الموارد). نوجوان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). از کودکی برآمده
ناشیفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که هنوز در کار خود استادی و مهارت پیدا نکرده؛ تازهکار؛ بیتجربه.۲. پیداشونده؛ پدیدآمده.۳. (قید) ناشیانه.
ناشیلغتنامه دهخداناشی . (از ع ، ص ) بی وقوف و اجنبی . (السامی ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). تازه کار و مبتدی . (فرهنگ نظام ). کم تجربت . (السامی ). بی تجربه . تازه کار. ناآزموده . نکرده کار. ناکرده کار. غُمر. ناآزموده کار. بی مهارت . نااستاد. ناوارد به کاری . غیرماهر :</
ناشیلغتنامه دهخداناشی ٔ. [ ش ِءْ ] (ع ص ) کودک و دختر که از حد صِغَر گذشته باشند، للذکر و الانثی .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). دختر یا پسری که از حد صغر گذشته وارد عهد شباب شده باشند: غلام ناشی ٔ و جاریة ناشی ٔ. (اقرب الموارد). نوجوان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). از کودکی برآمده
ناشیفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که هنوز در کار خود استادی و مهارت پیدا نکرده؛ تازهکار؛ بیتجربه.۲. پیداشونده؛ پدیدآمده.۳. (قید) ناشیانه.
علی ناشیلغتنامه دهخداعلی ناشی ٔ. [ ع َ ی ِ ش ِءْ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن وصیف بغدادی . مشهور به ناشی ءالاصغر. رجوع به ناشی ءالاصغر (علی بن عبداﷲ...) شود.