ناجوانمردلغتنامه دهخداناجوانمرد. [ ج َ م َ ] (ص مرکب ) بدخواه . بدسرشت . (ناظم الاطباء). مقابل جوانمرد. نانجیب . رذل . بداصل . دور از جوانمردی : همی گفت هر کس که این بد که کردمگر قیصر آن ناجوانمرد مرد. فردوسی .مکافات یابد بدان بد که کرد
ناجوانمردفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدجنس، بدذات ۲. بیحمیت، بیمروت، دونهمت ۳. سفله، فرومایه، ناکس ۴. بخیل، لئیم، ممسک ≠ جوانمرد
ناجوانمردلغتنامه دهخداناجوانمرد. [ ج َ م َ ] (ص مرکب ) بدخواه . بدسرشت . (ناظم الاطباء). مقابل جوانمرد. نانجیب . رذل . بداصل . دور از جوانمردی : همی گفت هر کس که این بد که کردمگر قیصر آن ناجوانمرد مرد. فردوسی .مکافات یابد بدان بد که کرد
ناجوانمردفرهنگ مترادف و متضاد۱. بدجنس، بدذات ۲. بیحمیت، بیمروت، دونهمت ۳. سفله، فرومایه، ناکس ۴. بخیل، لئیم، ممسک ≠ جوانمرد
ناجوانمردلغتنامه دهخداناجوانمرد. [ ج َ م َ ] (ص مرکب ) بدخواه . بدسرشت . (ناظم الاطباء). مقابل جوانمرد. نانجیب . رذل . بداصل . دور از جوانمردی : همی گفت هر کس که این بد که کردمگر قیصر آن ناجوانمرد مرد. فردوسی .مکافات یابد بدان بد که کرد