میلةلغتنامه دهخدامیلة. [ ل َ ] (ع اِ) هنگام و زمان . ج ، میَل .(منتهی الارب ماده ٔ م ی ل ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
چملهلغتنامه دهخداچمله . [ چ َ م َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طارم بالا بخش سیروان شهرستان زنجان که در 13 هزارگزی شمال باختری سیروان و 3 هزارگزی راه عمومی طارم واقع است . کوهستانی و معتدل است و 119</
چملهلغتنامه دهخداچمله . [ چ َ م َ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. در 47 کیلومتری شمال باختری مشهد و کنار راه فرعی مشهد به قوچان واقع است . جلگه و معتدل است . و 106 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محص
ملحلغتنامه دهخداملح . [ م ِ ] (ع اِ) نمک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نمک طعام و مذکر و مؤنث هر دو می آید ولی بیشترمؤنث می باشد. ج ، مِلاح . املاح . ملحة [ م ِ ل َ ح َ / م ِح َ ]. مِلَح . (ناظم الاطباء). نمک طعام . تصغیر آن مُلَیحة است . ج ، مِلاح . (از اق
میلة انتظارholding railواژههای مصوب فرهنگستانمیلهای که دوچرخهسواران در زمان توقف با دست آن را میگیرند تا، بدون برداشتن پا از روی رکاب، آمادگی حرکت خود را برای عبور از تقاطع حفظ کنند متـ . میلة انتظار دوچرخهسوار cyclists holding rail
میلة قلابuncoupling rodواژههای مصوب فرهنگستانمیلهای در انتهای واگن برای باز کردن دستی قلاب نیز: اهرم قلاب uncoupling lever
میلة محرکup-and-down rodواژههای مصوب فرهنگستانمیلهای متحرک متصل به بازویی علامت راهنما که عملکرد علامت را تغییر میدهد
میلة انتظارholding railواژههای مصوب فرهنگستانمیلهای که دوچرخهسواران در زمان توقف با دست آن را میگیرند تا، بدون برداشتن پا از روی رکاب، آمادگی حرکت خود را برای عبور از تقاطع حفظ کنند متـ . میلة انتظار دوچرخهسوار cyclists holding rail
میلة اندازهگیری چشمیvisual gauge barواژههای مصوب فرهنگستانمیلهای مدرج در داخل مخزن واگنهای مخزندار که میزان مایع موجود در داخل مخزن و حجم برداشتهشدة آن را نشان میدهد؛ درصورتیکه دریچة آن باز باشد، از سکوی بازدید روی مخزن قابلرؤیت است
میلة زبانة قلابknuckle pin, knuckle pivot pin, T pivot pinواژههای مصوب فرهنگستانمیلة فولادی نگهدارندة زبانه در کلّگی قلاب واگن
میلة قلابuncoupling rodواژههای مصوب فرهنگستانمیلهای در انتهای واگن برای باز کردن دستی قلاب نیز: اهرم قلاب uncoupling lever
حمیلةلغتنامه دهخداحمیلة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) دوال شمشیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کل و سربار. (اقرب الموارد). گران . (منتهی الارب ). هو حمیلة علینا؛ او گران و مانند عیال است بر ما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جمیلةلغتنامه دهخداجمیلة. [ ج َ ل َ ] (اِخ ) دختر عاصم بن ثابت بن ابوالافلح . یکی از زنان عمربن الخطاب . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 493 شود.
جمیلةلغتنامه دهخداجمیلة. [ ج َ ل َ ] (اِخ ) نام زن حنظلةبن ابی عامر راهبست . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 349 شود.
جمیلةلغتنامه دهخداجمیلة. [ ج َ ل َ ] (ع ص ) مؤنث جمیل : اخلاق جمیله . || خوب صورت نیکوسیرت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). زن نیکو. زن زیباروی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) گروه آهوان و کبوتران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
زمیلةلغتنامه دهخدازمیلة. [ زُ م َ ل َ / زُم ْ م َ ل َ ] (ع ص ) ضعیف ترسنده و بددل . (منتهی الارب ). ضعیف و ناتوان و ترسنده . (از ناظم الاطباء). رجوع به زمیل شود.