ماریفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمانند مار کشنده بودن: ◻︎ اگر «ماری» و گژدمی بود طبعش / به صحراش چون مار کردند ماری (عسجدی: ۵۶). ماری کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] هلاک کردن؛ کشتن: ◻︎ اگر ماری و گ
مآرینلغتنامه دهخدامآرین . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِئران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مئران شود.
ماریلغتنامه دهخداماری . (حامص ) مار بودن . زهرآگین بودن . گزنده بودن : ماری است گزنده طمع که ماران زین مار برند ای رفیق ماری .ناصرخسرو.
ماری الاسقفلغتنامه دهخداماری الاسقف . [ ی یُل ْ اُ ق ُ ] (اِخ ) رئیس و پیشوای فرقه ٔ ماریین . (از الفهرست ابن الندیم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماریلغتنامه دهخداماری . (اِخ ) دهی از دهستان زنجانرود است که در بخش مرکزی شهرستان زنجان واقع است و 314 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
ماری کارولینلغتنامه دهخداماری کارولین . [ رُ ] (اِخ ) (1752-1814م .) دختر امپراتورفرانسوای اول بود و در وین متولد شد و پس از ازدواج با فردیناند چهارم ، ملکه ٔ ناپل گردید. (از لاروس ).